نوعروس

 

نوعروس شاعری شوریده آیا، می شوی ؟
من شدم مجنون تو خانم، تو لیلا می شوی ؟

رنگ رویاهای من همرنگ چشم ناز توست
معنی اعجازمن، تعبیر رویا می شوی ؟

سام یل گر شد مخالف سر به راهش آورم
همدم تنهایی دستان تنها ، می شوی* ؟

می شوم همپای تو در لحظه های بعدازاین
بعدازاین در لحظه های من ، تو همپا می شوی ؟

بی تو شب ها تیره ترشد ، سرنکش از سِـرّمن
محرم اسرار من ، در نیمه شبهــا می شوی ؟

چشم هایت مثل مریم پاک و بی آلایش است
من مسیحت می شوم ، آیا سُکوبا* می شوی ؟

رحم کن صیاد این لب تشنه ماهی ، رحم کن
صیدکردی ، بهر صیدت ، موج دریا می شوی ؟

هرکجا باشی برای من همانجا خانه است
خانه آرامش این شور و شیدا می شوی ؟

این غزل تقدیم تو من خواستگاری آمدم
تاب تنهایی ندارم ، پیش من ، ما می شوی ؟.

 

 

امیرحسین مقدم  .  ۲۱ خرداد ۹۷

 

* درداستان عشق زال و رودابه ، بخاطر اینکه نسب رودابه به ضحاک برمیگردد ، هم سام نریمان و هم شاه ایران ، منوچهر مخالف این وصلتند. عاقبت تلاش زال ( دستان ) و همینطور ، سیندخت ، مادر رودابه ، باعث موافقت سام و سرانجام منوچهر شاه می شود.

* نام راهبی است که می گویند عیسی مسیح به دیر او رفته و به آسمان صعود کرد.

اشک و مژگان

ماجرای اشک و مژگان را تمامی نیست ، نیست*

در وداع تلخ ما ، دیگر سلامی نیست ، نیست

 

من نمی دانم چرا این واژه ها ساکت شدند 

در کلام شعر هم ، حتی کلامی نیست ، نیست

 

از کجا این باد غمگین می وزد ؟ از سمت عشق ؟

عشق کوچید آرزو پرزد ، پیامی نیست ، نیست

 

ظاهرا این بارمارا می کشد این انتظار 

آخرش یک نقطه یک خط تمامی نیست ، نیست 

 

نام بی نامی گرفتم ، نام من نام تو شد 

در سرم جز نام تو ، تکرار نامی نیست ، نیست

 

تشنه ام ، می پیشکش ، یک جرعۀ آبم دهید 

رود خشکیده سبو بشکسته ، جامی نیست ، نیست

 

گاهگاهی صیدگاهی می شود خالی ز صید

صید ، هم صیاد رفته ، بند و دامی نیست ، نیست

 

حام و یافث پس چه شد ؟ کشتی به گرداب اندر است*

هر طرف را می نگاهم ، غیر سامی نیست ، نیست

 

هرچه کردم این غزل در بیت آخر خوش نشد 

در غزل هم از قضا حسن ختامی نیست ، نیست

 

 

 

#امیرحسین_مقدم

5 / 4 /97

 

 

پ.ن

  1. حام و یافث ، پسران خلف نوح بودند و سام (در برخی منابع : کنعان ) پسر ناخلف و با بدان نشسته نوح بود. 
  2. ماجرای اشک و مژگان را کجا گیرد قرار / ما سراسر آبله ، عالم سراپا سوزن است. « بیدل »

 

 

اعتبار غزل

 


امشب به اعتبار غزل ، ناز می کنم
تشبیه چشم و نرگس #شیراز می کنم

امشب میان چشم شما می شوم دقیق
تا چشم خود به روی شما ، باز می کنم

یک گوشه می شوم به خدا ، در مقام شور
ایفای نقش دلکش یک ساز می کنم

یک نغمه می شوم که نشینم به گوش تو
ابراز عشق خویش ، به آواز می کنم

امشب ستاره می شوم از نوع قطبی اش
با ماه غره زمزمه راز می کنم

امشب به شوق دیدنت از طاق آسمان
تا ابتدای خاطره پرواز می کنم

امشب برای فتح خیالت ، ترانه وار
یک بوسه باز ، راهی شیراز می کنم

 

#امیرحسین_مقدم
۶ / اسفند / ۱۳۹۶


از کتاب #اردیبهشت

 

چهل سالگی

 

من چهل ساله می شوم امسال
من و یک آسمان حیرانی
ظاهرا خوب پخته خواهم شد
آنچنانی که افتد و دانی


من چهل ساله می شوم امسال
سال خورشیدی نود با هفت
سال تغییر نسبی تقدیر
که بیامد از این ، از آن در رفت


من و این چله ناهمناهنگیم
به خیالم نمیرسید اینقدر
با عجله بیاید از جاده
قبل این غَرّه یا پس از آن بدر


که بیاید بگوید از آن دور
آمدم ، لحظه لحظه در جریان
چون گذار همیشه یک رود
جاری و بیقرار و سرگردان


آمدم در گذار ساعت ها
در زمانی که خوب میدانم
تا ابد مثل داغ پیشانی
این منم من ، که باتو میمانم


من بگویم که شعر می سازم
تو بگویی که خیر ، می بازی
با غزل های دوره حافظ
از فلان یارشوخ شیرازی


به خیالم خطور کی می کرد
اینقدر زود دیر خواهدشد*
نوجوان همین حوالی ها
ناگهانی چه پیر خواهد شد


به خیالم خطور کی می کرد
دیگر از آسمان نمی بارد
برف سنگین کودکی هایم
به چهل سالگی نمیماند


من و چل سالگی ، سلام سلام
بنشین ، خوش نشسته ای بربام*
رد پایت نشسته بر رویم
گذر بی مروت ایام


#منوچلسالگی...

#امیرحسین_مقدم

سوم تیر 1397


* اشاره ای به شعر قیصرامین پور
** این مصراع از احمد شاملوست. بااین تفاوت که او میفرماید:
برف نو ، برف نو ، سلام سلام
بنشین خوش نشسته ای بر بام ....

 


https://t.me/amirhmoghaddam

تیر پنجاه و هفت خورشیدی ، مادرم بی جهت مرا زایید .... 

در ادامه مطلب


.

ادامه نوشته

#کهکشان_چشم_هایت

 

چشم هایت مثل دریای جنوب ، آبی و لبریز مرجان بود و بس
آنچه با هر گردشش از من گرفت ، شک ندارم قیمتش جان بود و بس

اینکه میگویند زیبا مثل ماه ، گوشه چشمان زیبای تو نیست
چونکه ماه از دیدن رخسارتو ، بینوا نالان و گریان بود و بس

باتو یک منظومه کامل میشود ، تو خودِ خورشید ، نه ، روشنتری
کهکشان هم باتو کم می اورد ، چشم تو مجموع کیهان بود و بس

اول #اردیبهشت از غنچه ای ، آمدی تا گل شود شرمنده ات
گل فقط یک پلک از مژگان توست ، حسرتش آن پیچ مژگان بود و بس

این همه ابیات پی در پی که گفت ؟ من که مدهوش دو تاچشم توام
من گمان دارم کلام شاعری ، ظاهرا مست و غزل خوان بود و بس


#امیرحسین_مقدم
۲۲/ اردیبهشت /۹۶



غوعای چشمانت

 


کهکشان چشم تو زیباست ، غوغا می کند
مثل تعبیر خوش رویاست ، غوغا می کند

مثل اقیانوس اطلس ، بکر و رمزآلود و ژرف
رقص نرم بچه ماهی هاست ، غوغا می کند

مثل ابیات غزل ، مست از هوای واژه هاست
شاه بیتش پیچ ابروهاست ، غوغا می کند

چون سپیده در حضور دلنواز آفتاب
مثل شبنم ، پاک و بی پرواست ، غوغا می کند

مثل طعم چای بابونه میان خستگی
مثل امّید خوش فرداست ، غوغا می کند

باوقار و با ابهّت ، در کمال اقتدار
چشم تو خانم ترین آقاست ، غوغا می کند

کهکشان چشم تو مانند راه شیری است
وسعتش اندازه دنیاست ، غوغا می کند


#امیرحسین_مقدم
هشتم اردیبهشت نودوهفت

 

 

فرزند ستارگان دوریم ...

‍ ما زاده مرگ کوه نوریم اما

بر واقعه انگار که کوریم اما

خورشید درخشنده نگیرد بر دل

آلوده به تقصیر و قصوریم اما

از مشرق آسمان برآید هر صبح

لبخند به لب که ما صبوریم اما

ما روی زمین چرا ز خاطر بردیم

فرزند ستارگان دوریم اما

در دولت کائنات و کیهان هیچیم

هیچیم که سرمست غروریم اما

از کشتن یکدگر نداریم آزرم

ما مدعی عقل و شعوریم اما

بانور غریبه اهل ظلمت گشتیم

ما زاده مرگ کوه نوریم اما



#امیرحسین_مقدم
۱۸-فروردین-۹۷

ازطایفه بهار

.

برای م. پ


#ازطایفه_بهار

 

#دختر_اردیبهشتی ، گل تو را بو میکند
بعداز آن با عطر موهای تو جادو میکند

میدهد نیمی از آن را هدیه ای بر رازقی
نیم دیگر را نثار یاس و شب بو میکند

می ستاند رنگ خود را از دوچشم ناز تو
باهمان چشمان دریایی ، هیاهو میکند

جلوه ای از دیدگانت بر غزالان میدهد
مشق چشمان تو را ، سرمشق آهو میکند

میفریبد بادرا ، آشفته سازد موی تو
باخم گیسوی تو یاحق و یاهو میکند

روی می پوشد تورا ، تا کس نبیند روی تو
غنچه هایش را برایت برج و بارو میکند

می رود دنبال تو تا آسمان ، تا روی ماه
هرکجا باشی به آن جا ، خوی گل ، خو میکند

تا نَبُرّد دست خودرا بازهم ، جای ترنج
چشم دنیا را به دیدار تو کم سو میکند

از غرورت شمّه ای شیر ژیان را میدهد
از وقارت جلوه ای را نذر یک قو میکند

آنچه کردی با گل اردیبهشتی ، نازنین
بی گمان تنها خدایش با دل او میکند


#امیرحسین_مقدم
بیستم شهریور نودوشش


https://telegram.me/amir_h_moghadam

قسم

قسم به قصه آن شب ، شبی که باتو سحرشد
به لحظه ای که رسیدی ، به لحظه ای که خبر‌شد

به آسمان نگاهت ، همان شراره جوشان
که درشماره نیامد ، دمی که باتو به سر شد

قسم به سرو وجودت ، درآن زمان که نبودی
گل تکیده به قصد تن خمیده تبر شد

درآن زمان که نبودی ، قسم به لحظه بودن
هزار قافیه مرد و هزار واژه هدر شد

هزار خاطره رفت و هزار فاجعه جایش
نشست و بود و نبودم ، چه ساده زیر و زبر شد

از آن زمان که تو رفتی دل تکیده پریشان
نشست و تیر نظر را ، تصور تو سپر شد

به شعله شعله آتش که شعله اش تو کشیدی
به ناله ناله جانم که گوش جان تو کرشد

من از تو بس که سرودم ، پرازتو چشم خدا شد
سپند و‌آتش و مجمر ، نظر نکرده نظر شد

از آن شبی که تو رفتی ، پراز خیال توام من
شکوه گم شده بازا ، که چشم حادثه تر شد

امیرحسین مقدم 

۱۹/ش/۹۶

دوازده رخ

دوازده رخ ...
ویرایش آخر


تو که باشی بخدا با دل و جان می جنگم

با هرانکس که کشد خط و نشان می جنگم


عالم و آدم اگر حکم جدایی بدهند

با همه عالم و با آدمیان می جنگم


فرِّ جمشیدم اگر نیست ، چه غم فرِّ تو هست

جان جان ، بهر تو با جام جهان می جنگم  1


چون فریدون گذر از دجله کنم من با اسب

یکّه با فتنه ضحاک زمان می جنگم  2


ایرجم رفت اگر ، هست منوچهر به جای

با ستمکاره ترین قوم جهان می جنگم  3. 4


 سام نیرم بشوم ، گرز گرانی در دست

نیزه و تیع نه ، با گرز گران می جنگم  5


نقل آن پیر جوان سر ، ره عشقم آموخت

آه  رودابه  منم زال ، چنان می جنگم ،  6


که نویسند به  تاریخ ، مراین جنگیدن

آری از بهر تو با ببر بیان می جنگم


راه عشقت بخدا هفت نه هفتادش بود

خان به خان یکسره با دیو و ددان می جنگم


اگر از رستم و تهمینه نیاموزم عشق

با خودم تا به سرانجام زمان می جنگم  7


شوق دیدار پدر دارم و دورم از او

وای ازعشق پدر با پدران می جنگم ،

جان جانه من ، پور جوانم سهراب

تا قیامت همه دم ، جامه دران می جنگم 


آتش کینه و تهمت بفروزند اگر

چون سیاوش همه با مهر و زبان می جنگم  9

 
گیوگودرز منم ، عشق تو چون کیخسرو

یک تنه با همه ء کون و مکان می جنگم  10


خسرو ام ، کین سیاوش بکِشم از دشمن

ّبا دل پرگله با دد صفتان می جنگم  11


چاه اگر چاه منیژه است ، نگون خواهم بود

بیژنم بی خبر از سود و زیان می جنگم  12


تو که باشی به دلم جای هراسیدن نیست

تو که باشی بخدا با سرطان می جنگم



نگارش نخست  اردیبهشت / 96
بازنویسی نهایی شهریور /96

 

#امیرحسین_مقدم

 

پی نویس ها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اردیبهشت چشمانت

غزلی ناتمام

 

قسم به سبزی اردیبهشت چشمانت 


مرا بکش به هوای بهشت چشمانت

 

ندانم از چه گِلی رُسته این دو ارکیده


ندانم از چه گُهر ها ، سرشته چشمانت

 

هزار و یک غزل نغز در نظر داری


یقین که حضرت حافظ نوشته چشمانت .....

 

 

 

 

امیرحسین مقدم

رو نما

رو نمایت میدهم هر آنچه خواهی ، رو نما


گوشه ای از طاق بستان کمان ابرو ، نما

 

دختر اردیبهشتی ، شب ، خم گیسوی توست


طالب دیدار ماهم ، پیچش گیسو ، نما

 

با نگاه مست خود ، گویا طلسمم کرده ای


بشکن این افسون خدارا ، دفع این جادو نما

 

عطر موهای تو همچون ، شاخه ای از مریم است


در میان این پلیدی ها ، گلی خوشبو نما

 

دشت یکسر پرشده از گرگ های نابکار


بین این اهریمنان رخساره آهو نما

 

دوری از من می نکن آغوش من تقدیم تو


بوسه ای از کنج لب یا گرمی بازو نما

 

 


#امیرحسین_مقدم
مرداد 1396

میان ابرو و چشم تو .....

میان ابرو وچشم تو صد غزل خفته است


هزار قافیه ناب و بی بدل خفته است

 

شبیه باغ گلی ، شک ندارم از این رو ست


که در لبت افسانه عسل خفته است

 

نگاه مست تو در جان من هیاهوکرد


پس نگاه تو صد زلزله ، گسل خفته است

 

اگرچه زردی پاییز را به سر داری


هزار ماه بهشتیت ، در بغل خفته است

 

خدای خوب منی ، می پرستمت هرروز


میان کعبه آغوش تو ، هُبل خفته است

 

تو عطر باِغ گلی نازنین ، در آغوشت


هزار شاخه گل ، لااقل خفته است

 

 


#امیرحسین_مقدم
۱۱. خرداد . ۱۳۹۶

 

@sabreedard

دف

 


دف بزن دف زن شوریده درویش، بزن
ضربه بر زخم خوش آهنگ دل خویش ، بزن

دف بزن ، سینه دف منتظر و بی تاب است
انقدر فکر نکن ، بیش میندیش ، بزن

دف بزن تا که سماعت به سماوات برد
بسته ی جان و تنی تا رَهی از خویش ، بزن

دف بزن ، دایره در دایره ای پُر دَردم
دورکن دور ، تو درداز دلکی ریش ، بزن

این چه ماهی است که در دست تو جاخوش کرده
کم از آن ماه نشد ، گر نشود بیش ، بزن

رخ زیباش ببین کار به دستم داده
شاه من مات شده ، ردشده از کیش ، بزن

بزن ای دف زن از این دایره بیرونم کن
تا به جایی که نبودم من از این پیش ، بزن

دم به دم ، در به درم از دف و دف در تب و تاب
دف بزن دف زن شوریده درویش ، بزن


#امیرحسین_مقدم
۲۲. اسفند . ۹۴

@sabreedard
@amir_h_moghadam


از کتاب #ماصابردردهای_خویشیم

چو آیینه

 

‍ دلم برای دلت تنگ شد چو آیینه

میان ما همه فرسنگ شد چو آیینه

 

اگر چه چشمه چشمت همیشه بی همتاست

ولی ببین که پراز رنگ شد چو آیینه



به جرم خستگیم دل نمیتوانم باخت

بزن که سهم دلم سنگ شد مثل آیینه

 

تمام خاطره ها دشنه در پس پشتند

به جان من چه بدآهنگ شد چو آیینه

 

نگاه مست تو از خود مرا چه بیخود کرد

من از خیال توام منگ شد چو آیینه



نمیکنم به جز از تو نگاه بر رویی

نگاه دلکشت آونگ شد چو آیینه

 

پر از شکوفه مریم شده تمامی دشت

و مست عطر تو سارنگ‌شد چو آیینه

 

#امیرحسین_مقدم
۳. خرداد. ۹۶

بدون شک

مفعولُ فاعلاتُ مفاعيلُ فاعلاتْ

 

امشب به ياد چشم تو هستم بدون شك
ازچشم هاى مست تو مستم بدون شك

مثل ستاره جاذبه ات مى كشد مرا
امشب دگر ستاره پرستم بدون شك

روى كرات آنطرف پرت كهكشان
بايادتو ز غير تو رستم بدون شك

امشب تمام فاصله ها سال نورى اند
از عمق سرد فاصله خستم بدون شك

امشب ميان بُهت سيه چاله لبت
ازخود ببين چگونه گسستم بدون شك

در انفجار چشم قشنگت نوشته اند
كافر به عهد روز الستم بدون شك

جز با نگاه گرم تو عهدى نبسته ام
بستم اگر که زود شكستم بدون شك

سيب از نگاه سرخ تو افتاد و كشف شد
محتاج جذب جاذبتستم بدون شك

هر ذره ذره از تن تو ذره خداست
غير از تو را دگر نپرستم بدون شك

#امیرحسین_مقدم
۵ بهمن ۹۵

 

باید بیایی

چشم انتظارم نازنین ، باید بیایی
طاقت ندارم بعدازاین ، باید بیایی

تنها به امید نگاهت زنده هستم
رحمی براین تنهاترین ، باید بیایی

مانند یعقوب نبی در پیچ جاده
نالان و گریان و حزین ، باید بیایی

از آسمانم ماه گم گشت و ستاره
یک گوشه کز کرده غمین ، باید بیایی

دوراز تو مانند درختی بی بهارم
خشکیده چوبی در زمین ، باید بیایی

باید بیایی تا بباید زندگی باز
دورازتو مرگم در کمین ، باید بیایی

حالا من و راهی که رفتی همچو یعقوب
چشم انتظارم نازنین ، باید بیایی

 

#امیرحسین_مقدم
۵ خورداد ۱۳۹۶

 

https://t.m/sabreedard

زیبای وحشی .....

 

زیبای وحشی وحشیانه دوستت دارم 
باشال قرمز ، کنج خانه دوستت دارم

زیبای وحشی ، ماده ببر مهربانم 
بی گفتگو یا بی بهانه دوستت دارم

انگار از دوران شیرین آمدی تو 
در آن و یا در این زمانه دوستت دارم

شیرین اگر ، لیلا اگر ، عذرا تو باشی
در ذهن من هستی یگانه ، دوستت دارم

چشمان تو صد زلزله آتشفشان است
آتشفشان عاشقانه ، دوستت دارم

ویرانه شد دور از تو ایوان مدائن
ویرانه باتو ، آشیانه ، دوستت دارم

حتی اگر من را تو در دنیا نخواهی
من تا ابد ، تا جاودانه ، دوستت دارم

من را تو در عمق نگاهت غرق کردی
دریای ناپیدا کرانه ، دوستت دارم

من مُردم و در عمق چشمت جا گرفتم 
زیبا ، غزل بانو ، فسانه ، دوستت دارم

 

 

#امیرحسین_مقدم 
۲۰ . بهمن . ۹۵

چه میشود ؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

چه میشود که مراهم کمی دعا بکنی
مرا در این شب تنها شما صدا بکنی

چه میشود که سر کوچه منتظر باشی 
به شوق آمدن من تو پا به پا بکنی

چه میشود که بیایی شبی تو درخوابم 
نموده مرحمتی ، نذر من ادا بکنی

بدان که در دل من جز خیال چیزی نیست 
ازاین خیال مبادا مرا جدا بکنی

پناهم آبی بالا و خانه خاک زمین
مگر تو جان مرا صاحب نوا بکنی

مریض روی تو بودن چه لذتی دارد
اگر معالجه با جمع بوسه ها بکنی

من عاشق قفسم تا که آب و دان باتوست 
نمی پرم اگرم از قفس رها بکنی

هزار و یک شبِ تتها ، خدا خدا کردم 
چه میشود که تو یک شب خداخدا بکنی.

 

 

#امیرحسین_مقدم
۲۷ / مهر / ۱۳۹۵

 

عشق

غزل عشق

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


درسرم پر میزند دائم هوای ناب عشق
ظاهرا رَمل من آمد جفت اُسطُرلاب عشق

ما فرودآورده ایم این سر به پابوس شما
باسلام و احترام عالیجناب ، ارباب عشق

چشم هایت برده من را تا فراسوی خیال
چشم شیرین زلیخا در حصار قاب عشق

ای دو ابرویت کمان ، زلفت شبق ، رویت پری
بسته ای پای دلم ، از پیچ زلفت ، تاب عشق

از جنون تا عشق خطی در حد یک تار موست
از جنون گفتی چه ربطی هست جانا تا ب عشق

طالع مارا چه دیدی روی گرداندی زما
من که در بیداریم هم خواب دیدم خواب عشق

ماکه رسوای جهانیم اندکی هم بیشتر
آبرومان رفت آنشب تا چکید از آب عشق

گر تمام کائنات از عشق گردد لب به لب
بازهم پسوند آن باشد : گل کمیاب عشق

آنقدر میخواهمت من در حدود انفجار
یک نفر خنثی کند من را ، یکی مین یاب عشق

مادرم عشق است گویا خواهرم از جنس عشق
هم برادر عشق و اولی تر پدر ، آن باب عشق

بعدتو این خانه خالی مانده دیگر هیچ نیست
جز تمام ثروتم ، گل واژه های ناب عشق

با تمام آنچه گفتم جز دلی ویران نماند
چون سیاوش سربریداز سینه ام قصاب عشق


#امیرحسین_مقدم
۲۴ شهریور ۹۵

عبورکن سیاوش ....

عبور کن سیاوش ....
بداهه ای برای ابرقهرمانان آتش نشان

در حادثه آتش سوزی و ویرانی ساختمان پلاسکو 

 

 

 


هوای گریه در دل ، خیال گریه در سر
پراز سقوط پرواز ، شکسته بال و هم پر

سیاوشم چرا سوخت ؟ کجاست اسب شبرنگ
مسوز آتش او را ، عبور کن دلاور

عبورکن تو پاکی ، تو پاک مثل خاکی
بری ز بیم و باکی ، عبور کن برادر

خلیل شو گذرکن ، از این شرار نمرود
دریغ از گلستان ، هزار شاخه پرپر

هزار آه سرداز ، هزار قلب زخمی
شکسته در گلوی هزار باغ بی بر

هوای گریه دارد دلم دراین زمانه
گسسته جان پناهم ، شکسته سقف سنگر

کجاست جان بابا ، بگو جوانکش سوخت
چگونه میتوان گفت ، چنین خبر به مادر

 


#امیرحسین_مقدم
۲ / بهمن / ۹۵

 

https://t.me/sabreedard/202

دوراز من

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

 

مثل یک شاخه گلی ، شاخه گلی دور از من
مثل هم صحبتی صحبت رنجور از من

مثل کوه نمکی ، سبزه و خوش حرف و کلام
مثل دریای ارومیه ، تو پرشور از من

مثل یک زمزمه از کنج سه تار افتادی
رِنگ ناز از تو و یک گوشه ماهور از من

بی تو انگار که دیگر شده لبریز سکوت
چهچه بلبل و هم ناله تنبور از من

مثل یک نقطه پرنور درخشیدی تو
درشبی سرد و پر از وسوسه نوراز من

تو اگر روی بپوشی دل من خواهد مرد
نکن این باغِ پراز چلچله، مستور از من

من که سرمست توام، کاش تو هم گه گاهی
بی تعارف بشوی سرخوش و کیفوراز من

تو فقط یک کلمه ، یک بله کافیست ، بگو
بعداز آن خوشه پی خوشه اش انگور از من

 

#امیرحسین_مقدم
۱۶/آبان / ۱۳۹۵

 

 

میخواستم امشب غزلی نغز بسازم

مستفعل مستفعل مستفعل فعلن

کو حال و مجالی که بسازم غزلی را
دردانه کلامی ، سخنی ، بی بدلی را

زانگونه که کس نشنود از پیش و پسش حرف
حرفی دگر از عشق خوش و بی خللی را

کو حال و مجالی که بسازم غزلی نغز
با این همه علت ، سخن بی عللی را

از آن کلماتی که شود ترجمه هی بیش
از آن کلماتی که نباشد مللی را

از عشق نمانده اثری دور و بر من
بیهوده میندیش به بوس و بغلی را

انگار که یک زلزله ازنوع ده و نه
ماندست فقط نعش من اندر گسلی را

شاید که شکایت ببرم صفحه به صفحه
اینجا نه فقط ، لاهه بین المللی را

میخواستم امشب غزلی نغز بسازم
اما چه کنم شد غزلم کور و شلی را.


#امیرحسین_مقدم
۱۵ / آبان / ۱۳۹۵

ویرانه نمیخواهی

مفعول مفاعیل مفعول مفاعیل


ویرانه دلم گشتست ، ویرانه نمیخواهی ؟
یک باده از این جام و پیمانه نمیخواهی ؟

دیوانه منم من ، من ، مجنون خودآزارم
آزردن مجنونی دیوانه نمیخواهی ؟

دُردی کشم و دَردی جانم بکُشد بی تو
آواره ای از کویِ میخانه نمیخواهی ؟

قول و غزلم هستی، بی تاب و تبت هستم
یک سینهء مستان و مستانه نمیخواهی ؟

دیریست که چشمانت برما نگذشت از راه
یا راه نمیدانی ، یاخانه نمیخواهی

گیسوت پریشان شد، ای باد صبا ، آرام
این دست من و زلف و آن شانه نمیخواهی ؟

رو روسری ات بگشا تا بازشود بختم
شُرّیدن گیسویت بر شانه نمیخواهی ؟

آنقدر غزل گفتم هر بیت سراسر تو
بانام خودت شعر و افسانه نمیخواهی ؟

 

بامداد پنجشنبه ۲۹ پاییز
#امیرحسین_مقدم

سراب

 

 

گذر عمر گذشت از سر ما هم به شتاب
قبل چل سالگیم کو ؟ به کجا رفته شباب

اینهمه روز و شبم رفت پی اندر پی هم
چشمها باز ولی یکسره بودیم به خواب

حاصل چلّه عمر از چه چنین هیچ شده
دلخوشیمان فقط این است یکی نیمه کتاب

پیش از این در نظر منظر ما رودی بود
پس چرا نیست در این دوره بجز نقش سراب ؟

حرف حق هم بزنی حکم به مستی بدهند
در زمانی که فقط حسرتمان گشت شراب

بس که شلاق زدند و نزدیم ایچ دمی
ناممان هم به غلط ثبت شده شیخ عذاب

هرکسی آمد و با ما  دَم لبخندی زد
دیو دیوانه سری بود نهان زیر نقاب

هرچه گفتیم که ما هم مثلا حق داریم
حکم کردند که حقست فقط حق عِقاب

هرچه آمد به سر از بی خردی هامان بود
مثل ضرب المثل تیر و پر و بال عُقاب

گذر عمر گذشت و غزل اما ، نگذشت
غزلم هم شده مانند دلم ، خرد و خراب

 

 امیرحسین مقدم

اسطرلاب عشق


درسرم پر میزند دائم هوای ناب عشق
چشم میبندم به امیدی که بینم خواب عشق

چشم هایت برده من را تا فراسوی خیال
چشم نه ، تصویری از معشوقه ام در قاب عشق

آی ابرو کمانی ،   موطلایی ، لب انار
بسته ای پای دلم ، با پیچ زلفت ، تاب عشق

از جنون تا عشق خطی در حد یک تار موست
از جنون گفتی چه ربطی هست یارا تا  ب عشق

ما فرودآورده ایم این سر به پابوس شما
باسلام و احترام عالیجناب ، ارباب عشق

طالع مارا چه دیدی روی گرداندی زما
بخت ما گم بوده از اول دراسطرلاب عشق

ماکه رسوای جهانیم اندکی هم بیشتر
آبرومان رفت آن شب تا چکید از آب عشق

بعدتو این خانه خالی مانده دیگر هیچ نیست
جز خیالاتی که من نامیده ام اسباب عشق

 

 

امیرحسین مقدم 

غزل بداهه



اندازه دنیا دلم انگار گرفته

بی معرفت این بار به اصرار گرفته

شاید که گمان کرده دلم دزد دلش بود
اینگونه به اصرار و به اجبار گرفته

من مطمعنم تا دلم از جرم ، مبرا
گردد ، طرف از بیخ به انکار گرفته

گور پدر عشق ، خدایا پدرم سوخت
بیچاره نفس را ، دل و دلدار گرفته

آخر تو چه میخواهی از این خردشده دل
اینگونه تمنای گل دار گرفته

آنقدر ستم کردی و مهرت نچشیدم
در حسرت مهری ره دیوار گرفته

کج بود از اول پی و خشت دل و پیکم
حالا یقه حضرت معمار گرفته

آتش پس آتش چه همه دود و دمی شد
درمان خود از بوسه سیگار گرفته

یاری که همه عمر دلم دربدرش بود
حالا دلم از دست همان یار گرفته

 

#امیرحسین_مقدم
23/ مرداد / 1395

 


https://telegram.me/amir_h_moghadam

شیرازانه ای کوتاه

 


نازنین ناز نکن ناز کشیدن بلدم
ناز تو دلبر طناز کشیدن بلدم

در میان همه هم همه ها هر لحظه
طرح یک غصه در آواز کشیدن بلدم

گرچه زخم دل من زخمه سازم بشکست
با دل زخمی خود ، ساز کشیدن بلدم

تو که اسرار دل زار من افشاکردی
با دل زار هم این راز کشیدن بلدم

من اگر گم شده ام بین همه دلشده ها
راه بیراهه به شیراز کشیدن بلدم


#امیرحسین_مقدم

 

 

آغوش شیرازی

دلم آغوش میخواهد ، کمی گرم و کمی تب دار
کمی با من مدارا کن ، دلم را از زمین بردار

دلم آغوش میخواهد کنارش یک دوتا بوسه
دو تا قطاب ترد و تازه و مرغوب از بازار

به تن پیراهنی چسبان پر از پستی بلندی ها
حریر سرخ ساده ، یا بلوزی خوشگل و گلدار

دو تا چشم غزالی چون غزل غماز و رازآلود
دو تا جادو دوتا آهو دوتا آیینه یک دیدار

دلم آغوش میخواهد ، پراز احساس دل بستن
پراز سلول زندانی ، پراز آزادی بسیار

پراز ماندن پراز خواندن پراز شیرینی افشاندن
پراز اصرار بوسیدن پراز ناز و پراز انکار

پراز ماسه پراز دریا پری واره پری سیما
پراز آبی پراز ماهی یکی مست و یکی هشیار

دلم آغوش میخواهد ، فقط از نوع شیرازی
کمی تا قسمتی عاشق ، کمی تا قسمتی تب دار

دلم بی تاب چشمانت ، غزل بانو ، غزلخوانت
بیا این گوی و میدانت ، دلم را از زمین بردار


#امیرحسین_مقدم

 

شکوه از عشق

کاش که از عشق جدا میشدم
بی خبر از خاطره ها میشدم

کاش که هرگز نه خبردار از این
خاصیت چشم شما میشدم

میشد اگر در همه قصه ها
یکسره بی چون و چرا میشدم

یا مثلا جای دل و دلبری
هیئتی و اهل خدا میشدم

کاش دلم عاشق و شیدا نبود
اهل زرو پول و طلا میشدم

اینهمه احساس برای شما
من مثلا شکل شما میشدم

جای طلب کردن فصل خزان
عاشق تفریح و شنا میشدم

جاده و هایده ، پای شمال
با دوسه تا از رفقا میشدم

کاش خیالم پرو بالی نداشت
یکسره در کوچه رها میشدم

کاش که چون مردم عادی ، فقط
در پی تکثیر بقا میشدم

کاش بگوید بتوچه ؟ بی خیال
فلسفه ، فیزیک و خدا میشدم

نسبیت عام و ریاضی رها
کرده طرفدار دعا میشدم

هرچه ورق ، پاره ، قلم میشکست
آتش شعر شعرا میشدم

حضرت ژن جای هنر جای شعر
افسر اعدام صدا میشدم

صادقیم هیچ نجاتم نداد
بنده تزویر و ریا میشدم
.
.
.
کاش که وامانده دلم دل نبود
در طلب قصه باطل نبود

کاش دلم اینهمه عاشق نداشت
ماهی افتاده به ساحل نبود

 


#امیرحسین_مقدم
آخرین روزفروردین ۱۳۹۵

 

 

خواب خوش

یک شب که زیر آسمان خوابیده بودم
دور وجودم پیله ای تابیده بودم

شاید حدود ساعت یک یا یک و نیم
خواب دو تا چشم خمارت دیده بودم

درخواب شیرین از تو بی تعارف گمانم
چندین سوال چالشی پرسیده بودم

پرسیده بودم رنگ محبوبت کدام است
قبلش برایت یک گل رز چیده بودم

پرسیده بودم اهل پاپی یا کلاسیک
فرموده بودی بتهوون را دیده بودم !

از قرمز و آبی خبر گفتم چه داری
گفتی بنفش و من کمی ترسیده بودم

پرسیده بودم بچه آیا دوست داری
فرموده بودی پیش از این پرسیده بودم

بین سوالاتم کمی هم با اجازه
دستی به دست گرم تو ، ساییده بودم

راهی شدیم آنشب به سمت مرزن آباد
از ذوق چالوس آن سحر چاییده بودم

روغن زده لم داده بودی روی شن ها
من دزدکی تاشب تو را پاییده بودم

بعدش کمی شیرین زبانی کرده بودی
روی زبانت شهد آماسیده بودم

تا یک اشاره زیر چشمی کرده بودی
من یک دل سیر از لبت بوسیده بودم

تو یک پری ، یک جادوی پیچیده بودی
من فکر میکردم خودم پیچیده بودم


#امیرحسین _مقدم
بامداد ۳۱. فروردین . ۹۵

 

خانم اجازه هست ؟

 

خانم اجازه هست که گاهی ببوسمت
اندازه حضـــــور نــــــگاهی ببوسمت

یا اینکه در نهایت مقصد به شرط عشق
یا اینکه در میانه راهـــــــی ببوسمت

خشکیده گشته این قلم از بس نوشــته ام
خانم اجازه ای که شفـــــاهی ببوسمت

گفتی گناه دارد اگر لب به لب شویم
اندازه جزای گنــــــــاهی ببوسمت

خانم در آسمان شب من چه میکنی
زیباتراز حقیقت ماهـــــی ببوسمت

چیزی شبیه معجره کنج لبان توست
روشن شود شب ار به سیاهی ببوسمت

با اینکه زر ورقی نازنین ، طلای ناب
من ، کاغذ قدیمی کاهی ببوسمت

کام دلم شبیه کویر است ، خشک ِخشک
آب زلال خفته به چاهی ببوسمت

آخر، گلم ، الهه ی احســــاس من تویی
فرمانروا تو حکمِ تو شاهی ببوسمت

آه از نهاد و داد دلم شد بر آســـــــمان
خانم دمی بیا که به آهی ببوسمت

 

 

#امیرحسین_مقدم

۲٨ . فروردین . ۹۵

دل من

دل من سربه هوا گشته خدایا چه کنم
عاشق شخص شما گشته خدایا چه کنم

دوره افتاده به دنبال نشانی هاتان
شک ندارم که فنا گشته خدایا چه کنم

تا مگر بوسه ای از شخص شما بستاند
دست درذکر و دعا گشته خدایا چه کنم

بسکه کوبیده سرخویش به دیواره ی دل
سرش از سینه جدا گشته خدایا چه کنم

دستکم یک دوسه دیوان غزلک فرموده
شارح عشق و وفا گشته خدایا چه کنم

آنقدر ناز کشیده دل بی صاحب من
سمبل ناز وادا گشته خدایا چه کنم

هرچه هم مهر و وفا میکند این دیوانه
هدف تیر جفا گشته خدایا چه کنم

یا اگر راست بگوید ندهد سود که او
غرقه در روی و ریا گشته خدایا چه کنم

کارش از کار گذشتست خودم میدانم
ضد دارو و دوا گشته خدایا چه کنم

روزو شب میدهمش پند فریبش نخوری
پندم من باد هوا گشته خدایا چه کنم

دل بی صاحب من پیشتر عاقل تر بود
کلا از عقل رها گشته خدایا چه کنم

 

#امیرحسین_مقدم
23 . فروردین . 95

 

سفر شیراز

دوسه روزی است که شادم به سروجان شما
که طلب کرده مرا روضه رضوان شما

دوسه روزی است که پا می نشناسم از سر
به هوای نمکین خنده فتان شما

نیمه شب وقت سحر خواب خوشی دیدم و رفت
دلم از کنج اتاقم به شبستان شما

عاقبت قرعه دیدار به نامم افتاد
دیدن مستی مستانه مستان شما

میرسم خدمتتان چون برسد ماه بهشت
چه بهشتی که بهشتم شده چشمان شما

میرسم خدمتتان بارحضورم بدهید
جان ناقابل من باد به قربان شما

حضرت خواجه منم شاعری از جنس خودت
میشود تابشوم طفل دبستان شما ؟

بنویسید سرانجام شده وقت سفر
سفری جانب شیراز گلستان شما


#امیرحسین_مقدم
26 فروردین 95

 

معشوقه

معشوقه
غزل پیوسته در سه اپیزود

 

بحر رجز

مستفعَلُ مستفعلُ مستفعلُ فَعلُن

 

٭

معشوقه بيا تا خم گيسوت ببينم
در خلوت خود ، شور و هیاهوت ببینم

معشوقه نشانم بده يک گوشه ى چشمت
بگذار نشانى هم از ابروت ببينم

رخسار توانگار که دیدن ستاره است
معشوقه ، چه خواهد شد اگر ، روت ببينم

هم بند بناگوش و هم آن سينه زر ريز
هم جلوه اى از حـــُـــسن النگوت ببينم

پَس٘ پست و بلندى که پسِ پیرهن توست
بر روی لبت ، جلوه ی ياقوت ببينم

گیــــرِلب شیرینت و آن بوسه ی لب گير
بر‌ گـــــردن و بر سيـــــنه و بازوت ببینم

معشوقه عجب شَع٘بَده باز ست دو چشمت
ازچشم تو من عالم لاهوت٭ ببینم


٭٭

ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﺴﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺍﻗﺎﻗﯽ
ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻋﺮﺍﻗﯽ

ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ، ﻫﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﺩ ﺑﻬﺎﺭﯼ
ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ

ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﻭ ﭼﺎﺭﻩ من ﺩﺳﺖ ﻟﺐ ﺗﻮﺳﺖ
ﻣﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯾﮏ ﺑﻮﺳه ام و لعل تو ساقی

تندیس خدایان اساطیر زمـــانی
لب های تو ایوان و دوابروت ، رواقی

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﻢ
درخاطرمن هست ، شکستیم جناقی

ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺷﻮ
ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﯾﺎ ﺩﻭ ﺍﺗﺎﻗﯽ

ﯾﮏ ﺳﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﻭ بشینیم و بخوابیم
ﯾﮏ ﺳﻮﯼ ﺩﮔﺮ ﻫﯿﭻ ، ﻣﮕﺮ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﺟﺎﻗﯽ

آلام جهان یکطرف و هجر تو یک سو
هر درد تحمل بکنم ، غیر فراقی

ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ منم عشق ، بیا شعر بسازیم
ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻋﺮﺍقی

 

٭٭٭

معشوقه برایم کمکی نازکن امشب
یک تکمه از آن پیرهنت بازکن امشب

معشوقه بیا تا کمی افسانه بخوانیم
افسانه خود را تو بیا ساز کن امشب

صد حرف نگفته است درآن چشم سیاهت
معشوقه مرا محرم صدراز کن امشب

یک بوسه بده تا بگشایم پر پرواز
با بوسه مرا طالب پرواز کن امشب

عمرم به سرآمد بخدا بی دل و دلدار
این عمر هدر را زِ نو آغازکن امشب

من ساز تو ام ، نت به نت آهنگ دل تو
بنواز مرا ، نیّت آواز کن امشب

امشب چه شبی میشود ار پیش من آیی
برخیز و نظر جانب شیرازکن امشب


#امیرحسین_مقدم
دی ماه ۱۳۹۳


٭ عالم لاهوت ، همان ذات اقدس اله است که قابل تصور نیست.

 

غزل دف

غـــــــــــــزل دف


دف بزن دف زن شوریده درویش، بزن
ضربه بر زخم خوش آهنگ دل خویش ، بزن

دف بزن ، سینه دف منتظر و بی تاب است
انقدر فکر نکن ، بیش میندیش ، بزن

دف بزن تا که سماعت به سماوات برد
بسته ی جان و تنی تا رَهی از خویش ، بزن

دف بزن ، دایره در دایره ای پُر دَردم
دورکن دور ، تو درداز دلکی ریش ، بزن

این چه ماهی است که در دست تو جاخوش کرده
کم از آن ماه نشد ، گر نشود بیش ، بزن

رخ زیباش ببین کار به دستم داده
شاه من مات شده ، ردشده از کیش ، بزن

بزن ای دف زن از این دایره بیرونم کن
تا به جایی که نبودم من از این پیش ، بزن

دم به دم ، در به درم در دف و دف در تب و تاب
دف بزن دف زن شوریده درویش ، بزن

 


#امیرحسین_مقدم
۲۲. اسفند . ۹۴

 

 

نسیم بهار


بوی بهارم رسید از خنکای نسیم
آینه بندان کنید جای به جای نسیم

چله گذشت ازسر چله نشینان عشق
چلچله قربان کنید باز به پای نسیم

باز خبر میرسد دوره طوفان گذشت
وقت سحر شد بگو جان به فدای نسیم

هرچه که دارم همه از دَم جادوی اوست
جان و دل و دیده ام جمله برای نسیم

نیست هوایی به جز ، حال و هوای بهار
وای چه خوش بو شده ، حال وهوای نسیم

باز به گوشم رسید از طرف شرق دور
صوت خوش اهنگ عشق ، بانگ و نوای نسیم

گفت رها تر برو ، باد به کشتی نشست
مقصد ما دست اوست ، هرچه رضای نسیم

باز زمستان گذشت ، نو شده این سرگذشت
از پس این چاروهشت ، آمده نای نسیم

عطر گل رازقی ، در همه جا شد روان
بوی بهارم رسید ازخنکای نـســـیم


#امیرحسین_مقدم

بداهه ای در نیمه اول اسفند ۹۴
سرکلاس مجازی عروض
و به بهانه نزدیک شدن به بهار

خنده گرم شما

تا که جان در گرو حضرت جانان دارید 

آنچه بایست بدارید ، به دل ، آن دارید

خنده گرم شما جان و دلم روشن کرد

من که میدانم ازاین خنده فراوان دارید 

دل ما سرد شد از سردی دی ماه ولی

ظاهرا دردل و جان بوی بهاران دارید

حس دیدار شما ، حس شکوفایی داشت

بخدا در دل خود ، رحمت باران دارید

همه ی جان و دلم پیشکش جان شما

که شما جان و دلی وسعت انسان دارید

تادوتا چشمه نوشین شما جوشان است

هدیه یک زندگی راحت و ارزان دارید

این غزل هدیه من ، حد بضاعت این است

گرچه صد دفتر و دیوان غزلخوان دارید

 


#امیرحسین_مقدم
٨. اسفند. ۹۴

 

 


https://telegram.me/amir_h_moghadam

آغوش

دلم آغوش میخواهد ، کمی گرم و کمی تب دار
کمی با من مدارا کن ، دلم را از زمین بردار

دلم آغوش میخواهد کنارش یک دوتا بوسه
دو تا قطاب ترد و تازه و مرغوب از بازار

به تن پیراهنی چسبان پر از پستی بلندی ها
حریر سرخ ساده ، یا بلوزی خوشگل و گلدار

دو تا چشم غزالی چون غزل غماز و رازآلود
دو تا جادو دوتا آهو دوتا آیینه یک دیدار

دلم آغوش میخواهد ، پراز احساس دل بستن
پراز سلول زندانی ، پراز آزادی بسیار

پراز ماندن پراز خواندن پراز شیرینی افشاندن
پراز اصرار بوسیدن پراز ناز و پراز انکار

پراز ماسه پراز دریا پری واره پری سیما
پراز آبی پراز ماهی یکی مست و یکی هشیار

دلم بی تاب چشمانت ، غزل بانو ، غزلخوانت
بیا این گوی و میدانت ، دلم را از زمین بردار


#امیرحسین_مقدم
۱۰ . اسفند . ۹۴

درخت ها ایستاده میمیرند


برمزارت زیستم ، آنسان که اِنسان زیستم
بی تو آخر من کیم ؟ پس کو ؟ کجایم ، کیستم ؟

هرچه دارم آنِ تو ، جانم فدای جان تو
بی تو پنداری غباری درخیالم ، نیستم

هرچه هست از هست تو ، مستی من از مست تو
باتو هستم ، ازتو مستم ، بی تو چونم ، چیستم ؟

قلب من تقدیم تو ، آیا درآن جامی شوی ؟
کوچکم ؟ کالم بگو ، یاکاملم ، کافیستم ؟

گرچه شد خاکستری از غم تمام آسمان
باتو اما روزوشب یک آسمان آبیستم

در وجودم جز وجود تو وجودی نیست ، نیست
جز تو ای آرامِ جان ، ازاین و آن خالیستم

چیست آن نقشی که در جانم قلم زن زد قلم
حاصل اندیشه هم محصول عشقم چیستم

باددیشب ریشه این پیرجنگل را شکست
مطمئنم تا به شوق دیدنت می ایستم
.
.
.
قائمشهر / کافه سِوِن /۲۹بهمن۹۴
#امیرحسین_مقدم


https://telegram.me/amir_h_moghadam

عالی است

هدیه روز عشاق ❤️

کنج لبهایت برای بوسه چیدن عالی است
طعم شیرین لبانت را چشیدن عالی است

لمس چال چانه ات با پشت ناخن گاه گاه
نازکردن بعدازآن نازت کشیدن عالی است

زیرگوشم باز میپیچید صدای مست تو
بازتاب کوک آوایت شنیدن عالی است

از فرازچین و واچین دو تا بازوی تو
نرم نرمک با نوک دندان گــَــزیدن عالی است

عطر گیسوی تو در جان و دلم پیچیده باز
دست در ابریشم مویت کشیدن عالی است

کُـنـج گرم ونرم آغوش تو هرشب تا سحر
گُـر گِـرفتن ، گپ زدن یا آرمیدن عالی است

نیمه شب باچشم خواب آلوده چشمان تورا
بسته درآغوش خود دزدانه دیدن عالی است

یاد بیدادی که چشمت دم به دم برباد داد
بعد عمری درغزل باز آفریدن عالی است


 #امیرحسین_مقدم
۲۵. بهمن . ۹۴

روزگاری میشد از چشمت ....

روزگاری میشد از چشمت خدایی تازه ساخت
ماجرایت را شــــنید و ماجــــرایی تازه ساخت

میشد از برق نگاهت ، سوخت ، میشد درگرفت
قصه ای دیرینه شد یا  غصه هایی تازه ساخت

میشد از تقلیـــــد رقص گیــسوانت در نســــیم
طرح گنــــدمـزار را ، طرحِ نمـــایی تازه ساخت

با حضورت میشد از احساس هم پیشی گرفت
آخر این ماجــــــــــرا را ، ابتــدایی تازه ساخت

میشد از تکرار چشــــــــــمانت به آرامش رسید
یا به آرامی شکست و بَعد ، مایی تازه ساخت

میشد از هر آنچه هست و نیست یکسر درگذشت
یک غریبه آمد و دردآشـــــــــــنایی تازه ساخت

میشد از حتی شماهم ، چشم پوشی کرد و رفت
با خیالت میشد از اول ، شمــــایی تازه ساخت

روزگاری روزگارم هم رفیقـــــــــــی کهنه بود
روزگاری میشد ازچشمت ، خدایی تازه ساخت

 


#امیرحسین_مقدم
۲۱ بهمن ۹۴

دل دل نکن ...

من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن
تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن

مدتی بگذشته از روزی که مجنونت شدم
نام مارا در شمار مردم عاقل نکن

غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر
این تن بی طاقتم را دورازاین ساحل نکن

تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید
بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن

گه مرا پس میزنی ، گه باز پیشم میکشی
این چنین مارا گرفتار خطای دل نکن

من که جرمم عاشقی بودست حکمم انتظار
پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن

با تمام آرزوهایم سراغت آمدم
آرزوهای مرا با اشک چشمم ، گِل نکن

عاقبت من را دو چشمان تو در آتش فکند
بیش ازاین دیگر عذاب از آسمان نازل نکن

 

#امیرحسین_مقدم
۲۱ بهمن ۹۴

  

 

کمی بیشتر

کار خراب است ، کمی بیشتر
بخت به خواب است ، کمی بیشتر

نقشه کشیدیم فراوان ولی
نقش ِ برآب است ، کمی بیشتر

تشنه درآن حادثه حیران شدیم
آب سراب است ، کمی بیشتر

باد درآن بادیه پیچیده بود
باد حباب است ، کمی بیشتر

با نوک انگشت حبابم شکست
تنگ شراب است ، کمی بیشتر

تا ته دلدادگیم رفته ام
حد نصاب است ، کمی بیشتر

حد نصاب دل ازاینجا کجاست؟
چشم عقاب است ، کمی بیشتر

بیشتر از حادثه یک نگاه ؟
شعر ، جواب است ، کمی بیشتر

هرچه سرودیم فقط خاک خورد
کهنه کتاب است ، کمی بیشتر


.....


کهنه کتابی پُـرِ خط خوردِگی
خاطره دوره افسردگی

کهنه کتابی است پراز آرزو
گفتن هرآنچه نگفتم به او

کهنه کتابی پُــرِ تکرارها
یاد دل و یاد دلازارها

یاد تو و فاصله ات از دلم
صفر ، فقط صفر ، فقط حاصلم

یاد شب و آمدن صبح زود
یکسره این دیده که بیداربود

در تب و تاب چه شود ها شکست
باکه بگویم پس ازاین ، سرگذشت ؟

باکه بگویم که کسی نیست ، نیست
آنکه دراین دایره باقی است ، کیست ؟

این تن تنها ، تن بی های و هو
خسته شد از سردی این گفت و گو

گفت دلم ، دلهره آمد پدید
کهنه تر از دلهره های جدید

دلهره دل را چه دلاشوب کرد
هرچه که آمد به سرم خوب کرد

هرچه شده حاصل و محصول ماست
مضرب برخورد به دیوارهاست

حادثه در من به توان خطا
از سَـرِ سَـر ، تا ته این ماجرا

هرچه به سر آمده تکرار ماست
ماحصل چند قلم اشتباست ....

 

#امیرحسین_مقدم
۲۲ بهمن ۹۴

 

 

بغل ....

 

عاقبت یک شب تو را من در بغل خواهم گرفت .
از لبانت کم کمک ، شهد و عسل ، خواهم گرفت.

تا بخوانم من برایت تا سحر ، ده ها غزل
از نگاهت سوژه ی ده ها غزل ، خواهم گرفت.

جای لب های تو خواهد ماند ، بر لب های من
شک نکن یک بوسه چون ضرب المثل ، خواهم گرفت.

بعد از آن بوسه به چشمانت نظر خواهم فکند
برق چشمان تو را ، عکس العمل ، خواهم گرفت.

یا خودت اقدام عاجل میکنی در بوس بعد
یا خودِ من بعد ِ یک ضرب العجل ، خواهم گرفت.

صبر اگر باشد عقیق سرخ گردد ، سنگ سرد
من صبورم ، بوسه ام را بی جدل ، خواهم گرفت.

گرچـه با تو صا د قــم امروز ، گر لازم شود
پاسخ مثبت من از تو ، با حیل ، خواهم گرفت.

عمر اگر چه تنگ و دل سنگ است دلدارم ، ولی
این خط و این پا خطش ، قبل از اجل ، خواهم گرفت.

گرچه سنگ روزگار این پای لاجانم شکست ،
لنگ لنگان شانه ات با پای شل ، خواهم گرفت.

دور گردون گر بهم ریزد ، به تو خواهم رسید
در میان چین و واچین گُسَل ، خواهم گرفت.

داد مارا گر ندادی ، داد خواهی میکنم
داد خود از لاهه بین الملل ، خواهم گرفت.

عمر خود را من ، به پای عشق قربان کرده ام
شاهد این مدعی ، اهل محل ، خواهم گرفت.

خالق یکتا اگر با بنده همراهی نکرد
بعد از این من دست و دامان هبل ، خواهم گرفت.

گرچه امروز این گرفتنها فقط حرف و هواست
عاقبت یک شب تو را من در عمل ، خواهم گرفت.


امیرحسین مقدم
بامداد 27 . 2 . 94

 

غزل و بوسه

یک غزل آورده ام ، یک بوسه جایش میدهی ؟
بوسه ای کشدار و شیرین ، در بهایش میدهی ؟

با غزل هایم برای تو دعاها خوانده ام
یک دو جمله در جواب این دعایش میدهی ؟

واژه هارا در هوایت پیش و پس هی کرده ام
گاه گاهی یک نگاهی در هوایش میدهی ؟

ادعای عشق دارد این دل وامانده ام
یک بناگوش و زبان در ادعایش میدهی ؟

یک غزل دارم به پای عشق قربان کرده ام
بوسه ای از گونه ات ، در خون بهایش میدهی ؟

یک غزل آورده ام ، اردیبهشتی ، رنگ یاس
یک شکوفه از لبانت در ازایش مید هی ؟

یک غزل دارم شراب اصلی شیرازی است
کوزه اش ازآن تو ، جامی به پایش میدهی ؟

زلف یلدایت حریف بیت هایم میشود ؟
وصله ای از آن شب شیرین به جایش میدهی ؟

لهجه شیرازی ات از من ، غرل ازآن تو
یک دو تا گلواژه کاکو ، در بهایش میدهی ؟

این غزل .دیگر سرامد ، نیست حرف تازه ای
جان من ، یک بوسه در این انتهایش میدهی ؟

 

امیرحسین مقدم

چشم شوخ شیراز ...

ای امان از چشمِ شوخ دلبر شیرازیم
اوستاد بی رقیب عشوه و طنازیم

دلبرم با من ندارد روی یکرنگی ولی
من به یادش روز و شب گرم غزل پردازیم

با دو ابرویش برایم میکشد خط و نشان
بینوا من که به چشمش طاق و جفت بازیم

بی مروت پاره پاره کرده این قلب مرا
درگمانش قلب من چلوار و من بزازیم

یا خودش یک بوسه از لعل لبانش میدهد
یا که میگیرم ، به خوش رقصی ، به خوش آوازیم

یا نشانم میدهد چشمان شهلایش و یا
من تجسم میکنم ، اهل نظرپردازیم

هرچه بالم را بچیند باز پرخواهم کشید
جلد جلدم من کبوتربچه ای پروازیم

وای اگر در حافظیه دست در دستش نهم
از همینک من به شوقش در شلنگ اندازیم

سرِّ چشمانش میان سینه پنهان کرده ام
تا که رازم راز او شد ، مظهر همرازیم

نازنینا ، .تا به کی رخساره پنهان میکنی
ای امان از چشم شوخ دلبر شیرازیم


#امیرحسین_مقدم
94.5.20.ت

 

خودزنی یک شاعر کلاسیک

 


شب غزل سپید شد ، سپیده را صدا بزن
بزن به فرق قافیه ، به خاطر خدا بزن

بزن به تن تَتَن تَتَن که تن به تن اسیر شد
دراین نبرد تن به تن ، تَن از بدن رها بزن

نفس نمیرسد به من دراین بحور یخ زده
رَمَل ، رَجَز ، هَزَج ، همه ، یکی یکی ، به پا بزن

دراین زمانه کو به تا_زِ تازیانه میرود
برای فتح جام ها، قلم از ابتدا بزن

بزن به رقص واژه ها، که واژه عاشقت شده
به گونه چپش لبت ، به جای هرهجا بزن

هجا ، هجا ، کشیده ای به گونه تو میزند
به جای هر کشیده اش ، کشیده ای دوتا بزن

بزن به نام من بزن ، قلم به فاعلن بزن
مفاعلن ، مفاعلن ، تمام یا جدا بزن

غزل ، غزال بندی ام ، رهاتر از پرنده شو
تو جلد بام ما شدی ، نرو ، سری به ما بزن


#امیرحسین_مقدم
۶. اذر . ۹۴

 

من

 

تیر پنجاه و هفت خورشیدی مادرم بی خبر مرا زایید
به سلامت من آمدم هرچندچشم دنیا مرا نمی پایید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی شب ختم من از نبودن بود
شب سوم من آمدم دنیا ، بارسومی که خوب میدانید

کودکی دوره تشنح بود شب و پاشویه های پی در پی
کوره تب شراره می افروخت چه کشیدم؟ شما نمیدانید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی فصل آغاز قصه من بود
قصه ای را که بی سرانجام است قصه غصه پروریدن بود

من و تیر از کنار هم بودن بی تحرک به ناکجا رفتیم
دست آرش کمان کشی میکرد ؟یا به دست خود خدا رفتیم ؟

قصه من پُر از نبودن هاست پُـرِ پَـرهای لُخت پَـروانه
پُـرِ اندیشه های تکراری پُـر داردییِ فقیرانه

من ازاین قصه غصه ها دارم غصه هایی که کس نمیداند
کسی از اهل قصه ام اخر سخنی جز هوس نمیداند

من و پیشانی ام چه ناکامیم تف بر این روزگار لامذهب
توی خشکی نشسته از رنج صمد اندر ارس نمیداند

من و پیشانی ام همان دردیم که در امواج رود جاری بود
با حضور همیشه غم هم عطر گل های نو بهاری بود

من و دستم رفیق هم بودیم من و دستی که گاه گل می کاشت
دستم از دست حضرت مجنون قلمی رسم یادگاری داشت

قلمم را نگاه میدارم هر دو دستم قلم شود حتا
قلمم قصه مرا شاید بنویسد به گوشه فردا

 

#امیرحسین_مقدم

 

 

بازی شیرازی

نازنینم ، اینقدر با جان ما ، بازی نکن
میکنی گر، دستکم از نوع شیرازی نکن

اینقدر ابرو نینداز و به رخ گیسو نکش
اینقدر صورتگری ، رخساره پردازی نکن

یا بمان باما دمی یا دل بگیر از دست ما
این دل دیوانه را راضی به هر سازی نکن

تا به کی مارا اسیر قصه هایت میکنی ؟
اینقدر رندانه با ما نقش دل ، بازی نکن

این همه کار از دل ما میکشی ، آخر نکش
این چنین مارا تو وادار غزلسازی نکن

راز ما با چشم تو آوازه عالم شده
ادعای همزبانی ، طرح همرازی نکن

ناز تو عمری کشیدیم و دگر مهلت گذشت
عمر دیگر مردمان را ، صرف طنازی نکن

 

 

#امیرحسین_مقدم
29. آبان. 94

خواهد گرفت

عاقبت جـــان مـرا ، جــان شما ، خواهد گرفت

نیمه شب یک گوشه ، ای بی خون بها ، خواهدگرفت

 

زَهر ِ لب های تو ، لب های مرا ، خواهد گزید

جان ِ‌ من را بوسه ای بی انتها ،‌ خواهد گرفت

 

تیرماهی هستی و تیر ِ نگاهت سمّی است

یک نظر کردی همان ، جان مرا ،‌ خواهد گرفت

 

برق چشمان تو لامصب ، سه فاز است و قوی

بی شرف شوخی ندارد ، بی هوا، خواهد گرفت

 

"هرکسی طاووس خواهد جور هِنِدِستان کشد"

جورطاووس شما ، مارا زما ، خواهد گرفت

 

ادعای عـشـق دارم لعـنتی باوربکن

عاقبت جان مرا این ادّعا ،‌ خواهد گرفت

 

از طبیعت خواستم تا با دلم یکدل شوی

قیمتش جان بود و جانم ، را  دعا ، خواهد گرفت

 

گفته بودم تا سرانجام از تو رو گردان شوم

گفتم اما دامنم را این خطا ،‌ خواهد گرفت

 

زلف یلدا ، چشم آهو ، لب انار ساوه است

کو کسی تا چشم از این بالابلا ، خواهدگرفت

 

گر خودت از ما نگیری جان لاجان مرا

آخر این ماجرا ، شخص خدا ، خواهد گرفت

 

ای غزل ، آخر کجایی ؟ شاعرت را کشته اند

انتقام خون من را ، واژه ها ، خواهد گرفت

 

 

 

#امیرحسین_مقدم

12. تیر. 94

11:35شب

غم ....

مدتی میشود که غمگینم ، حالم از دست غم بهم خوردست.

این همه غصّه از کجا آخر ، روی پیشانی ام ، رقم خوردست.

 

یک زمانی گمان کنم من هم ، درشمار بَـرندگان بودم.

من نفهمیدم از کجا ؟ ازکِـی ؟ نامم از نامشان قلم خوردست.

 

نامم انگار نام بی نامی است. از همان ابتدا یکی گمنام ،

یک نفر اهل کوچهِ بن بست ، جای اهل محله غم خوردست.

 

یک نفر با حکایتی کهنه. مثل خیل جماعت عاشق.

از همان ها که قصه گو میگفت ، از همان ها که پیچ و خم خوردست.

 

با ظهور دوبارهِ تردید، کارش از پیش ، بیشتر پیچید،

‌ بی جهت شک به کار دنیا داشت. نوش جانش اگرچه کم خوردست.

 

کار دنیا همیشه این شکلی است. کج و وارونه و پراز اشکال.

یک طرف یک نخاله از حقِّ، مردم نسبتا محترم خوردست.

 

بیخودی منتظر نمان شاعر، برنمیگردد از سفر دیگر.

هی نگو آن فلان کش بهمان، سر برگشتنش قسم خوردست.

 

طفلکی شاعر از سر سیری، وسط جنگ و درد و درگیری.

معرکه گیریِ سر پیری ، رفته معشوقه اش وَ سم خوردست.

 

 

#امیرحسین_مقدم

23. شهریور. 94

معشوقه غزل سوم

 

معشوقه برایم کمکی نازکن امشب.
یک گوشه از آن پیرهنت بازکن امشب.

معشوقه بیا تا کمی افسانه بخوانیم.
افسانه خود را تو بیا ساز کن امشب.

صد حرف نگفته است درآن چشم سیاهت.
معشوقه مرا محرم صدراز کن امشب.

یک بوسه بده تا بگشایم پر پرواز.
با بوسه مرا طالب پرواز کن امشب

عمرم به سرآمد بخدا بی دل و دلدار
این عمر هدر را زنو آغازکن امشب.

من ساز تو ام ، نت به نت آهنگ دل تو.
بنواز مرا ، نیت آواز کن امشب.

امشب چه شبی میشود ار پیش من آیی.
برخیز و نظر جانب شیرازکن امشب.

 

امیرحسین مقدم

معشوقه  غزل دوم

 


ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﺴﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺍﻗﺎﻗﯽ.
ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻋﺮﺍﻗﯽ.

ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ، ﻫﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﺩ ﺑﻬﺎﺭﯼ.
ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ.

ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺖ ﻟﺐ ﺗﻮﺳﺖ.
ﻣﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻟﻌﻞ ﺗﻮ ﺳﺎﻗﯽ.

ﺁﻥ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺒﺎﺏ ﻭ ﻋﺭﻗﯽ ﮔﻭﺷﻪ ﺑﺎﻏﯽ.

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﻢ.
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺯﺗﻮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﺮﺍﻏﯽ.

ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺷﻮ.
ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﯾﺎ ﺩﻭ ﺍﺗﺎﻗﯽ.

ﯾﮏ ﺳﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﻭ  بشینیم و بخوابیم .
ﯾﮏ ﺳﻮﯼ ﺩﮔﺮ ﻫﯿﭻ ، ﻣﮕﺮ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﺟﺎﻗﯽ.

ﮔﻮﺭ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﻝ ، ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻭ ﺍﯾﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻃﺎﻗﯽ.

ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
ﺁﻭﺍﺯ ﻗﻧﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﻧﻐﻤﻪ ﺯﺍﻏﯽ.

ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﮐﻦ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺷﻌﺮﻡ.
ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻋﺮﺍﻗﯽ.

 

امیر حسین مقدم 

 

مهر مادری.

 

چند بیتی پیشکش همه مادرهای خوب دنیا

 

نیمی ازاو فرشته و نیم دگر پری.
کارش همیشه غمخوری و نازپروری.

هم سایه سار درختان سبز صدر.
هم جلوه ی رخ خورشید خاوری.

دل ناگران لقمه غذای نخورده مان.
دلواپس شب تست سراسری.

شب تا سحر نخفته به روزان اولم.
صدغم به سینه به ایام آخری.

هم حافظ همه اهل قبیله مان.
هم ضامن سنوات برادری.

یادش به خیر و دعایش به خیرمان.
مهرش ضمانت آن روز داوری.

نامش به حرمت ملکوت الهی است.
یادش روایت جان، مهر مادری.

 

 

امیرحسین مقدم .
۴. دی . ۱۳۹۳

 

دلبر شیرازیم

 

دلبر شیرازیم ، جام شرابت  پس چه شد ؟
مستی مستانه ی چشم پرآبت پس چه شد ؟

آسمان ابری ، دلم در عصر یخبندان درد ،
آن شعاع روشن ِ چون آفتابت ، پس چه شد ؟

گفته بودی خواب خوش دیدی برای هردومان ،
قصه های خفته در تعبیر خوابت پس چه شد ؟

گفته بودی هرچه پیش آید ، خوش آید مرترا ،
نازنین بانو ، بگو نقش نقابت پس چه شد ؟

دست بردار از تعارف کردن شیرازی ات،
هی نگو بعدا ، بگو الان ، حسابت پس چه شد ؟

تو بمان عیبی ندارد ، ما گـُـنـه هم میکنیم ،

آن گناه بهتر از خیر و ثوابت پس چه شد ؟

پس چرا من را نمی بینی ، بگو گیسو طلا ؟
آن نگاه تیز و بران ِ عقابت پس چه شد ؟

روی میزت گفته بودی یک گزینه مانده است ،
کار دشمن بوده شاید ، انتخابت پس چه شد ؟

با کتاب شعر من شومینه روشن کرده ای !؟
پاره های نیمه سوز تک کتابت پس چه شد ؟

من که میدانم دلت دنبال سنگ اندازی است ،
بس کن این بازی ، بگو حد نصابت پس چه شد ؟

گفته بودی با دو چشمانت عذابم میدهی ،
من به دنبال عذاب استم ، عذابت پس چه شد ؟

این غزل یادت بماند ،  صبح شنبه هفت تیر ،
من نوشتم ، آن دل چون سنگ سابت پس چه شد ؟


#امیرحسین_مقدم
7 . تیر . 93

 

 

برای کوردستان

 

تقدیم به دختر خورشید یه لدا هه رکی

 

 

 

 

تو بزن زخمه به تنبور ، نَـوا ، شور شده

ناله سـبــز وطن ، قصــــه ی ماهور شده

 

تو بزن زخمه به تنبور ، نه ، بر زخم تنت

تنت از زخم زمان ، زخمی و ناسورشده

 

دختر کورد تنت زخـمی کوردســــتان است

چشــــــم تاریخ به زخــــــم تن تو کور شده

 

گردن آویز تو امروز فشنگ است ، قطار

ای کَژالَم زچه رو عشــــــوه تو زور شده

 

گرچه در دلبـــــــری از جمله سزاوارتری

دلبری کردن تو ، بعله به دستـــــور شده

 

نازنین ، چشم تو افسانه ی افسون ساز است

این دو تا معجزه از جَـهــــلِ که ، مستور شده

 

بوسه بر صفـــــــــــحه پیشانی تو خواهم زد

تا که پیشانی ام از مِـهــــرِ تو مَـمـــــهـور شده

 

جای خُم ، اسلحه داری ، ز چه من مست شدم ؟

خون سرخ تو شــــــــراب و مِی انگور شده

 

زخمه بر عــــــــود بزن ، کاسه تنبور شکست

من تفــــــأل زدم و گفت زمـــــــان جور شده

 

 

 

 

#امیرحسین_مقدم

5شهریور 94

 

 

آدم انقدر زیبا ...

چشمهای تو انگار ماوراء انسانیست
مثل آب و آیینه ، قرص ِ ماه ِ پنهانیست

مات صورتت هستم ، آدم اینقدر زیبا ؟
خانه ات گمان دارم ، آسمان فوقانیست

آسمان فوقانی ، خانه ی پریزاد است
پس برای این علت ، چهره تو روحانیست

روزگار شاعرها، خود بخود پریشان است
وای ِ من اگر باشی ، آخر پریشانیست

هرکسی در این دنیا ، یک تخصصی دارد
مال من برای تو ، روز و شب غزلخوانیست

میشود خدا باشی ؟ تا شوم مسلمانت ؟
تا خدای من باشی ، شیوه ام مسلمانیست

پاره کن بلوزم را ، نازنین زلیخایم
بی خیال پوتیفار ، یوسفت که زندانیست

گیسوان زرینت ، سیم زرد تنبوراست
باد و پیچش گیسوت ، منتهای حیرانیست

تا کنار تو هستم ، از شراب تو مستم
مستی دو چشمانت ، دُرد ِ ناب ِ شاهانیست

با تو حال من خوب است ، باتو حال من عالیست
بگذر ار بداخلاقم ، اخم و تَخم من ، آنیست

وعده های دیدارت ، در حساب عمرم نیست
آرزوی هر روزم ، بوسه های پنهانیست

لحظه های دور از تو ، گیج و گـــُـــنگ و کشدار است
باتو سال من لحظه ، بی تو لحظه طولانیست

ای مخاطب عاشق ، ول کن عاشقی هارا
با تمام خوبیهاش ، آخرش پشیمانیست




#امیرحسین_مقدم
5 خرداد 94

رویای صادقانه

من مست مست مستم، از مستی شبانه
از اشتیاق دیدار ، رویای صــــادقانه

از لذت حُضورش، نشناسمش سر از پا
خندان و پای کوبــــان ، سرشار و کودکانه

یک دست زلف یارو یک دست جام باده
آن آرزوی دیرین، رقصی در این میانه

تیراز کمان پراندم، بادقتی نفس گیر
خوش کرده جا ، ببینش ، در مرکز نشانه

ایّام شد به کامم، اسب فلک به رامم
افتاده او به دامم،  بی عُذر و بی بهانه

پاتا به سر هیاهو ، در دست چوب جادو
خیره به چشمِ آهو، افسون از این فسانه

شهلای چشم هایش، بامن اشاره ها داشت
با عشوه های تب دار، طنّاز و دلبرانه

پایین تر از دو چشمش، یک غنچه نو شکفته
شَهدابه می چکاند، خرمـــــای نوبرانه

آمد کنار من تا ، شهد و شکر بگیرم
یک بوسه از لبانش، چون شعر ، چون ترانه

تا آمدم بگیرم ، دستی به شانه ام خورد
دست نگار مهرو ؟ نه ، دست مادرانه

ناگاه مادرم گفت ، برخیز، لِنگ ظهر است
برخواستم و برخواست آه از نهاد خانه

گفتم کجاست پس کو ؟ آن دلبر پری رو ؟
گفت عاشقی پسرجان ، از نوع شاعرانه

برخواستم و دیدم ، گهواره مانده خالی
من ماندم و شراری ، کش میکشد زبانه




#امیرحسین_مقدم
۱۶ تیر ۱۳۹۴
بداهه ای در راه موزه هنرهای معاصرتهران

زلف زرین

دلم از دست زر زلف تو زاراست هنوز
زلف زرین توام دارو نداراست هنوز
.
رنگ رخسار من و زلفت عجب همرنگ است
گرچه پاییزم و گیسوت بهار است هنوز

این چه دامی است که در چشم تو جاخوش کرده
این همه کشته و در فکر شکار است هنوز

من که از برق نگاه تو کفن پوساندم
پس چرا پیکر من بر سر دار است هنوز

مهر دلداده گی ات نقشه پیشانی ماست
مهرتان مهر که نه ، مهره مار است هنوز

گرچه صدبار دل و دین به دلت باخته ام
دل دیوانه من فکر قمار است هنوز

بختم ار موکب شاهی بدهد، پس بزنم
که دلم در پی آن یکه سوار است هنوز

بجز از نقش تو در لوح دلم نقشی نیست
نقش من نقشه آن نقش و نگار است هنوز

عاقبت من بکف آرم دل شیدای تورا
گرچه هرلحظه دلت، پا به فرار است هنوز


#امیرحسین_مقدم
12خرداد94






یک غزل اورده ام

یک غزل آورده ام ، یک بوسه جایش میدهی ؟
بوسه ای کشدار و طولانی ، برایش میدهی ؟
در هوایت واژه هارا پیش یا پس کرده ام
یک نگاهی گاه گاهی درهوایش میدهی ؟

اینقدر ابرو نینداز، انیقدر بازی نکن
اینقدر اطوار و ناز و عشوه پردازی نکن
اینقدر گیسو نکش ، هی پشت یا وارو نکش
اینقدر با  ما تعارف های  شیرازی نکن

یک غزل آورده ام ، از جام زرین شراب
یک غزل با گرمی احساس نور آفتاب
یک غزل آیا نمی ارزد به یک گلبوسه ات ؟
پس بیا لطفی کن و دیگر تو از ما ، برمتاب

ادعای عشق دارم ، لعنتی ، بازی که نیست !
زندگی فالوده اعلای شیرازی که نیست !
این طپش های دل من مطمئنن از سر ِ
واژه بازی ، جمله سازی، شعر پردازی که نیست !

یک غزل آورده ام در ثبت شرح ادعا
لب به لب از پرسه های ناگزیر واژه ها
ای غزال دشت های سبز و زرد و مه زده
این غزل بردار و گاهی ، روسوی ما ، رخ نمـا
 



#امیرحسین_مقدم
هفتم تیر 1394

... نمیخواهم دگر ،

 
      درد عشقی دارم و درمان نمــیــخـواهم دگر.
سیرم از غم تا ابد هم نان نمــیـخـواهم دگر.
 
 
میکشم دندان لقــو دور می اندازمش،
نان نباشدجان من ، دندان نمـــیـخـواهم دگر.
 
 
بی سرو ســـــــامانیم هم عالمی دارد خوشم.
باچنین سر، جان من ، سامان نمـیـخـواهم دگر.
 
 
داده ام فرمــان به دست روزگار بی مرام،
تا براند هــرطرف ، فرمان نمــیـخـواهم دگر.
 
 
عهد و پیمانی که بسـتـنـدان رفیقان کشک بود.
زین پسم بد عهدخوان، پیمان نمیخـواهم دگر.
 
 
هرکه آمد وقت رفتن تکه ای کند از دلم،
نیستم من، من مرده ام، مهمان نمیخـواهم دگر.
 
 
یک دل خوش باشدم کافی است، دنیا گو مباد.
مال این  دنیای  بی بنیان نمـیـخـواهم دگر.
 
 
بوسه شیرین لب هایــش اگرچه یاد باد.
یاد آن شب های جان،«ای جان»،نمیخـواهم دگر.
 
 
جمله مردم سر به روی سینه ای بگـذاشتند،
سهم ما  بیماری پســـتان ، نمیـخـواهم دگر.
 
 
 
 
نازنینا ، یاربا ، پـروردگارا ، یا کریم ،
جان ما مال خودت ، بسـتان ، نمـیـخـواهم دگر.
 
 
امیرحسین مقدم
 
 
 
 

تقدیر


مدتی هست که از دست خودم دلگیرم.

بی جهت نیست که از زندگی خود سیرم.*

 
شاکی ام، هم متشاکی. بنویس ای کاتب.

روزگاری است که من جمع همه تقصیرم.

 
متن کامل غزل را، در ادامه مطلب بخوانید
ادامه نوشته

هدیه زمستانی ...


نسیم سرد سحر ، دیده ای تو رخسارش ؟

بوز که در وزشت رخ نماید آثارش.


نسیم سرد سحر ، ای هوای خواب آلود ،

بوز که در سرم بوزد ، شور و حال دیدارش.


عجب نگاه عمیقی ، به  شعله میماند.

ببار بر سر من ، قطره قطره تکرارش.


بوز دراین خنکا ای هوای عطر آگین.

بخوان چکامه من زخمه زخمه زن ، تارش.


هوا چه سرد و تمنای او چه دلگرمست.

نسیم سرد سحر ، رو نما ز رخسارش.


نشسته قطره های عرق ، روی خط پیشانی.

دراین هوای خنک، از حیای گفتارش.


نسیم سرد سحر، هدیه  زمستانی ،

ز درد و دوری دورِ زمان ، نگهدارش.

شبانه



بیا بخوان تو برایم ترانه ای تازه.

دلم شده دلتنگ عاشقانه ای تازه.


بیا که پشت شکسته سخن نمی شنود،

بزن مرا ، تو بزن ، تازیانه ای تازه.


منم که غرقه شدم در دو چشم آبی تو،

عزیز دل ، کرمی کن، کرانه ای تازه.


نمانده ردی از احساس پاک آن دوران،

به پاس خاطره رو کن ، نشانه ای تازه.


تمام هستی من در قمار عشقت سوخت،

زِِ زلف همچو زرت دِه ، خزانه ای تازه.


دلیل زندگی من چه بود غیر از تو ؟

بگو چگونه بسازم  بهانه ای تازه.


زمان گذشت و نیامد به سر زمان فراق،

چه میشود برسانی زمانه ای تازه ؟


نمانده دیگر از این خانه ردّی و اثری،

بیا دوباره بساز آشیانه ای تازه.


حقیقت از نظرم رفت تا تو از نظر رفتی،

ببین چگونه شدم من ، فسانه ای تازه.



تمام شد غزلم ، بغض من ولی باقیست.

بیا که باز بخوانم ، شبانه ای تازه.



هوای گریه دارم ....


دلم دارد هوای گریه کردن،

صدایش شد، صدای گریه کردن.


ندارد او دگر هیچ آشنایی،

دلم شد آشنای گریه کردن.


وفا و مهر دیگر در دلی نیست.

به قربان وفای گریه کردن.


تمام آرزو هایم فرو ریخت،

فقط مانده دعای گریه کردن.


شروع خنده هارا هدیه دادم.

به عشق انتهای گریه کردن.


عجب آن لحظه هارا دوست دارم،

همان خوش لحظه های گریه کردن.


در این ایام تنها همدمم اوست،

همو، آن های های گریه کردن.


به جای آب اشکم چاره ساز است.

عجب از اشتهای گریه کردن.


مرا تا آسمان ها میکشاند.

همای پرگُشای گریه کردن.


نمیدانم دلیل گریه ام چیست ؟

شدم من، مبتلای گریه کردن.


 

آمدی اما چرا دیر آمدی ...

 

آمدی آرام جانم پس چرا دیر آمدی؟

صبح روشن رفتی و در شام دلگیر آمدی.


جای حیرت نیست گر نشناسیم قدم خمید،

بی خبر چون رفتی و بی عذر و تقصیر آمدی.


رفتنت را نیک میدانم که تدبیر که بود،

گرچه در باز آمدن ، بی رای و تدبیر آمدی.


اولین باری که دیدم روی زیبای تورا،

نرم و رقصان همچو آهویی به نخجیر آمدی.


من نفهمیدم که صیادم و یا صید توام؟

با جمالی چون غزال و نعره شیر آمدی.


تا ابد درخاطرم پیراهن زردت نشست،

مثل آواز قناری روی تصویر آمدی.



پاک و خالص آمدی مانند باران بهار.


چون کف دستی بدون رنگ و تزویر آمدی.

....


آمدی ، اما دگر موعد گذشت ،

آمدی ، وقتی شدم از زندگی سیر آمدی .



20 / 9 / 92

Top of Form

 

Bottom of Form

 

 

گل مریم

 

جان من عشق تو را چیدن و دیدن هنر است.

باهمه عشوه گری , بر تو رسیدن هنر است.

 

 هرچه هم  ناز کنی , ناز کشت باز منم.

 نازنین ناز تو طناز کشیدن, هنر است.

 

 دل من تنگ شد و چاره آن روی تو شد.

 روی تو دیدن و  آن را نگزیدن , هنر است.

 

 من غرور تو ام ای کبک خرامان بخرام,

 سخن عشق ز حرف تو شنیدن, هنر است.

 

 تو درخت خوش این باغی و من می دانم,

 زان همه میوه یکی, زان همه چیدن هنر است.

 

کام من در طلب لعل لبت کام گرفت.

نازنین کام دل انگیز چشیدن, هنر است.

 

گل مریم , زشمیمت شده ام مست و خراب.

بی می و باده اگر مست شد این تن, هنر است.

 


 

دل و دل ...

 

 

دل و دل

 

 

 

دلم تنگ و دلم تنگو دلش سنگ.


دلش صد ساله داره با دلم جنگ.

 

دلم آواره پس کوچه ها شد.


دلش پنهان شود, هردم به یک رنگ.

 

دلم چون قلب آهویی شکسته,


که طفلش را پلنگی برده از چنگ.

 

دلم لرزان , دلم حیران ,  دلم خون,


دلم از سوز عشقش گشته آونگ.

 

دلش سنگ و دلم تنگ و دلش سنگ,


دلم , دیوانه سویش کرده آهنگ.

 

دلم تنگ و دلش چاقوی خون ریز,


دلش نامهربون, ناخونده فرهنگ.

 

دلم با زهرخندی منتظر ماند,


دلش ابرو گره زد, چین به آژنگ.

 

دلم با افتخار از او کند یاد,


دلش ما را شمارد , لکه ای ننگ.

 

دلش زهر هلاهل, تلخ افیون.


دلم شیرینی و قطاب و بالنگ.

 

دلم ویرانه شد از معنی عشق,


دلش هشیار تر گشت و دلم منگ.

 

دلم تنگ و دلم تنگو دلش سنگ.


دلش صد ساله داره با دلم جنگ.

 

 

.................. امیر . ح . مقدم ... ( همقبیله ) ... 17 / 7 / 92 ...........

 

تیهو منم

عزل ...

 

 

آمدی ، باز آمدی ، ای باز ، این تیهو منم .

هم کلام و هم قلم، هم یار و هم ، یاهـــــو منم.


آمدی تارخنه در ایمان بی بنیان کــــنی.


در پی وصلت دوان ، خاکم به سر، آهو منم.



آمدی تا خاطراتم را چو گل ، خوشبو کنــی.


در تنمای تو هر شب تا سحر، شــب بو منم.



آمدی تا با زبان عشق، آوا سر کنی.


در خیال وصل تو ، آوازِ های و هو منم.



آمدی تا با نگاه مستت افسونم کنی.


گرچه از نیرنک تو‌، افسون تر از جادو منم.

 

 

آمدی تا با دوگیسویت پریشانم کنی.

 

گرچه از روز ازل، مجنون آن گیسو منم.

 

 

نقش ابرویت کدامین نقش زن، اینسان کشید ؟

 

با کمانی در کمر ، نقـــــــاش آن ابرو منم.

 

 

مرغ حق هو میکشد ، یا حق و یا هو میکشد.

 

نازنین‌ ، ناز آفرین ، آن مرغک حــق گو منم.



من که هستم هم قبیله با تمام اهل عشق.

 

پس  چرا محروم ، از رخسارت ای  مه رو منم.

 

 

امیر .  ح  . مقدم ...

26 / 5 / 1392

رضای دلم ....


پی خواندن کلامی دل نشین ، از بانوی فرهیخته و فهیم ، 


فرهین رام . 




«غصه دارم ، ولی برای دلم.»

رنگ بی رنگ گریه های دلم.


غصه هایم شبیه یک  قصه ست،

قصه های من و هوای دلم.


قصه هایی همیشه ناگفته،

متبلور شده  ز نای دلم.


قصه های غم غریبی خویش،

غم ، همان یار آشنای دلم.


« تا کجا میرسم به آرامش ؟ »

« میروم  گاه، پا به پای دلم.»


میروم با  دلم به دلداری

پی دلدار بی وفای دلم.


می سرایم برایش افسانه،

از جفای دلش، صفای دلم.


می نویسم به روی هر گلبرگ،

هر سحر گاه، ماجرای دلم.


میزنم من گره به سبزه‌ی دل،

تا گشایم گره ز پای دلم.



من و دل از قبیله‌ی عشقیم.

میروم در پی رضای دلم. ....




الف . ح . مقدم . شامگاه 14 امرداد 92


صابر عشق در این جهل جهانیم هنوز.

 




من و مرغ سحری نغمه زنانیم هنوز،

 

پی هر دانه  به هر دام روانیم هنوز.

 

 

رخ هر گل که بدیدیم، رخ از ما بگرفت.

 

صابر عشق در این جهل جهانیم هنوز.

 

               

نغمه های دل ما دل ز حریفان بربود،

 

پس چرا داد دل خود نستانیم هنوز. ؟ 1 

 

 

شور شیرین دهنان، شیوه شیدایی ماست. 2

 

ضربه تیشه فرهاد زمانیم هنوز.

 

 

سخنی غیر محبت به رفیقان نزنیم،

 

گرچه  در تیر رس دل شکنانیم هنوز.

 

 

سببش بندگی حضرت عشق است ، همین.

 

آنچه سلطان ازل گفت، برانیم هنوز.

 

 

ماخود از جنس می عشق پدیدار شدیم.

 

من و او مست الستیم و بمانیم هنوز.

 

 

رندی از خواجه شیراز به ما ارث رسید.

 

ما  زیارتــگه  رندان جهانیم هنوز.

 

 

گرچه بشکست کمر ، زیر فشار زرو زور.

 

زور اگــر، زار شود، دل نگرانیم هنوز.

 

 

ما نگوییم سلامی ، مگر از وادی مهر،

 

ساده گوییم سخن، ساده دلانیم هنوز.

 

 

آنکه ورزید به ما کینه و ناحق فرمود،

 

گو همانی که تو گویی  و همانیم هنوز.

 

 

هرکه باید بشــناسد،  دل شوریده‌ی ما،

 

می‌ شناسد دل و ، ما هم بشناسیم هنوز.

 

 

حاکم دولت فقریم و بران میبالیم،

 

آسمان طاق و زمین ، تخت روانیم هنوز.

 

 

برکش ای مرغ سحر نغمه داودی باز،


گرچه کس قدر ندانست و ندانیم هنوز.

 


ناز کن هدهد خوش نغمه‌ی بو اسحاقی،


آصف عهد و سلیما ن  زمانیم هنوز

 


 



 

امـیــر   .   ح   .   مــقــد م    

                                           

اردبیل . بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی           5شنبه سوم امرداد 1392




طلب

این شعر مال یک سال پیشه . یه گلایس. از روزگار. از خودم . از خیلیا.

دوباره بعد از یک سال این گلایه تکرار شد.


این غزل یک ساله و اون رباعیه چند ساعته انگار باهم آشنان. 


ای داد ازاین طایفه هزار رنگ هزار نیرنگ . ای داد



طلب

 

 

چیزی که دلم در طلبش بود، نه این بود.


رویای من اَر بود،  خدایا نه چنین بود.


 

درگوشه ذهنم ، همه دنیا به کف دست.


در کنج دلم ، جایگهِ عشق، بَرین بود.


 

بیهوده نظر بر من درویش فکندی،


گویی ز ازل  قسمت ما، خشم زمین بود.


 

این طعنه و این گوشه کنایه نه سزام است.


سوگند به گردون که سزام آفرین بود.

 


پنداشتم از خود غزلی جای گذارم،


بگذاشتم اما غزلم بسته به زین بود.


 

می‌تاخت به هر سوی و طرف توسن ایام،


آن راه که میرفت نشانم نه چنین بود.


 


باید کشم افسار زِ این ابلق سرکش.


آری زقضا قسمت انگشت،  نگین بود .


 

ای مادر پر مهر طبیعت نظری کن،


سوگند به گردون که سزام آفرین بود.

 


 

اُردی‌بهشت1391

 

دیگر نمانده ....

 

 

 

دیگر نمانده فرصت بسیار یاران، 


دیگر ندارم یاور و غمخوار یاران.

 

دیگر ندارم طاقت تنها نشستن،


دیگر ندارم تاب این  پیکار یاران.

 

دیگر ندارم من به سر اندیشه وصل،


دیگر ندارم حسرت دیدار ، یاران.

 

از کف برفته طاقت و صبر و صبوری


مارا نظر باید ، نظر از یار، یاران.

 

اندیشه یک خانه و یک خانواده،


اندیشه ای بیهوده و بی بار ، یاران.

 

آه از زمین فریاد می آید : درون آی


این کیست میخواند مرا صد بار یاران.

 

ای آسمان از گریه خون میباری امشب


غرقیم در خون دوچشم یار، یاران.

 

گفتیم شاید، مرهمی بر دل نشیند.


ننشست، ماندیم ما و دل بیمار یاران.

 

با این دل بیمار ما آخر وداعی،


آخر نمانده فرصت بسیار یاران. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من و تو تا سحر

خطر دلم میخواست

 

 

یک حریف قدر دلم میخواست.


منبع درد سر دلم میخواست.


یک نفر هم کند نوازش من.


هم پراز شور وشر دلم میخواست.


آسمانش پر ستاره و نور.


ابر و باد و قمر دلم میخواست.


از محبت اثر نمیبینم


از محبت اثر دلم میخواست.


کام من تلخ زین هیاهو شد.


کام همچون شکر دلم میخواست.


خسته ام بس که بوده ام ایمن


ای خدا , من خطر دلم میخواست.


گیجم از دست های خشک و خموش


گه گداری کمر دلم میخواست.


شده ام خشک همچو یک مفتول.


خبرش کن, فنر دلم میخواست.


منبع کل فتنه ها سفر است.


اختتام سفر دلم میخواست.


باز هم مسافر راهی؟


از سفر گو , حذز دلم میخواست.


کی شود تا کنارهم باشیم ؟


من و تو , تا سحر دلم میخواست.


این چکامه چه شعر نابی شد    دوسه خط ناب تر دلم میخواست

غزلی کوتاه در آن شب بارانی

ساعت 4/5 صبح روز 3شنبه 23 یا 24 اردیبهشت بود. مثلا رفتیم قدم بزنیم که در عرض 1 دقیقه بارانی باریدن گرفت که نگو و نپرس. ماهم زیر باران، خیس و نمکشیده ، ابیات زیر را سرودیم :



بارانی از جنس صفا باریده امشب.
بر باوفا و بی وفا باریده امشب.

بارانی از اشک به خون آغشته لبریز،
از دیده های آشنا ، باریده امشب.


بر آن دل سنگ نگار نازنینم،
یا این شکسته قلب ما ، باریده امشب.


بارانی از طعم خوش عشق و محبت،
یا طعم تلخ فتنه ها باریده امشب.



دیگر کاغذم داشت پاره میشد، خیس خیس خیس بود. نمیدانم از باران بود 

یا از اشک. 

الف . ح . مقدم. 23 . 2 . 92

باران!

 

 

باران نمی بارد دگر، باران زما سر تافته،

ما تشنه لب، او در سفر، باران دلش را باخته.

 

در حسرت بوییدنش بنشسته ام بر راه او،

شاید نسیمی آورد، عطری که از او یافته.

 

یک روز جای بوسه اش بر گونه ام رُخ مینمود،

دیریست دیگر آن حریف فیل و رُخَش انداخته.

 

بر گیسوان پُرنَمَش دادم دل خود یک سحر،

زلفش گره نگشود و او دل را گرو برداشته.

 

هنگام طَنّازیِ مِه، آواز میخواند و سرود،

کو وَهْم آن مِه، وان غزل، دیگر قلم بگذاشته.

 

یک دست چتری نیمه باز، دستی به گیسویش دراز،

باران و مه ، پُر رمزوراز، خوش خاطراتی ساخته.

 

جانم فدایش میشد و جانش به جانم بسته بود.

جانش بماند در امان، جانم دلش را باخته.

 

چون آهوان دل می ربود، هر دیده او را می ستود.

حالا چو قوچی جنگ خو، سُم سوی ما برتاخته.

 

آخر چه شد آن نازنین، شد جای مِهرش، مُهرِ کین.

آن عشق و ناز و عشوه داشت، وین خنجری افراخته.

 

دی  1389

 

کُلاه

 

 

سرم سامان نمی گیرد، عجب رسمی دراُفتاده.

کَلامم جان نمی گیرد، تو گویی جان  وراُفتاده.

 

به سختی روز، شب گشت و به تلخی ماه رو پوشید،

طلوع آفتاب انگار، دگر از مَنْظَر اُفتاده.

 

به چشمانمْ نَمِ اشکی نمانده، جمله افشاندم.

تمام فِعل های شاد، زِ بُنْ، از مصدر افتاده.

 

دراین بازار مَکّاره، سرِ هم شیره می مالیم،

کُلاهم را نمی یابم، کُلاهم از سر افتاده.

 

زساقی جام دزدیدند، زمطرب زخمه‌ی سازش،

زبابا آب و نانش را، زلوطی  عنترافتاده.

 

خطابه لال میگوید، فتاوی مفتی مفسد.

اگر هم مرد راهی بود، دگر از استر افتاده.

 

گَلِ آن میخ زَنگاری، لباسم روزیِ بید است.

تمام سنگ ها خاراست. زُلال از مرمرافتاده.

 

سراسر پند و حکمت بود تمام شعرها  روزی،

مخوان، آن واژه های ناب، دگر از دفتر افتاده.

 

نمانده اصلی از چیزی، دروغین گشته حتّی عشق.

نَفیر از ناله هایِ نِی، شَمیم از عنبر افتاده.

 

زِراه شیریِ شیرین، که زادن گاهِ انسان است،

دوصد خورشید شد خاموش، هزاران اختر افتاده.

 

چه میدانیم از سیمرغ؟ زِ راز آتش و قُقْنُوس؟

چه میگویم زمانیکه، کبوتر از پر افتاده.

 

چگونه من غزل سازم که کورند و کرند این قوم،

کلامم قطره اشکی راست که از چشمِ تر افتاده.

 

1389

 

 

 

 

غزال



دگر چگونه بسازم غزل؟ غزالم نیست.

چگونه پَربزنم؟ پَر شکسته، بالم نیست.

 

چگونه قِصّه بگویم، چو غُصّه غالب شد.

چگونه نَعره برآرم ؟ کمم، کمالم نیست.

 

ستاره را چه بگویم ز آرزوهایم.

که در فراق تو  بَدر ار بُوَد، هلالم نیست.

 

مگر که باد بیارد شَمیم پیراهن،

زگریه، گر دو دیده دهم، هم وصالم نیست.

 

زماتمی که زِهجرانِ تو به جان دارم،

کشنده تر به خدا در جهان ملالم نیست.

 

دگر حرام نباشد مرا، حرامیِ مَیْ،

تو رفته ای، بِخدا، زمزمم، حلالم نیست.

 

 

مجال با تو تَغَزُّل، چو خوابِ شیرین شد.

مگر درآن سَرَم بشود، در جهان مجالم نیست.

 

یاد

 

برای دوست عزیزم ،چاوش نیاورانی

 

 

 

یاد آر که با یاد تو جانانه بگرییم.

پیش آی که پیشت چه پریشانه بگرییم.

 

چون سیل به هرسو دل دیوانه روان است،

چون صخره رهم بند که سدّانه بگرییم.

 

در نامه‌ی عشّاق زما هم رقمی کاش،

تا جامه درانیم و به شُکرانه بگرییم.

 

امروز ستم گشته از اندازه فزون تر،

باید که درین مخمصه رِندانه بگرییم.

 

یک بار دگر محتسبان باز رسیدند،

مخمورِ شرابیم، چه مستانه بگرییم؟

 

گویی که مبارز زدل خاک برآمد،

چون خواجه در این بستر میخانه بگرییم.

 

دوران جوانی به سرآمد ثمری کو؟

وقت است دگر تا همه پیرانه بگرییم.

 

پاییز 1390

حقیقتی که افسانه شد!

 

تو ای حقیقت مطلق، چرا فسانه شدی ؟

چرا خَدنگِ غمِ عشق را نشانه شدی ؟

 

چرا تمامِ کلامت، تُهی شده از عشق ؟

کنون که جمع الفبای عاشقانه شدی.

 

چرا نظر نکنی بی‌وفا، به ناظر خویش،

کنون که منظرِ چشمانِ ناظرانه شدی.

 

نشسته ای به لبانم به نابیِ یک شعر،

خَمُش مباش که مقصودِ هر ترانه شدی.

 

کجا شد آن شبِ وصلی که وعده می‌دادی ؟

چه شد که یکسره پا تا به سر بهانه شدی.

 

بیا که بی تو دگر جان به لب رسیده منم.

بمان که در نظرم نقشِ جاودانه شدی.

 

اگر زچشمِ تو خون میچکد زِ قلبِ من است.

ببین چگونه قاتلِ یک قلبِ شاعرانه شدی.

 

1390

بدون کلام!

 

خواستم شعری بسازم عاشقانه،  کو کَلامی.

زنده باشم در کلامم جاودانه، کو کَلامی.

 

خواستم چون واژه باشم، پرزمعنی، ناب ناب،

تا توانم رازگویم در غزل های شبانه کو کلامی.

 

خواستم دریاصفت، آغوش بی منّت گشایم،

رو بسوی ساحل، آن پیدا کرانه ، کو کلامی؟

 

خواستم جاری شوم چون چشمه، پاک و سرد و جوشان،

از زلالم قصّه سازند و فسانه، کو کلامی؟

 

خواستم سبز گردم هم‌چون درختی در بهار،

بر سرم سازند ساران آشیانه، کو کلامی؟

 

خواستم چون باد باشم، پیچشی مست و سبکبال،

شعله وار از هر کران گیرم زبانه، کو کلامی؟

 

نوش وصلت نیش شد، آغوش پر شورت کجاست؟

خواستم در یابم از آن یک نشانه کو کلامی؟

 

 

1389

 

آرزو

 

 

آرزو دار م شبی آید،  ببینم روی تو،

بنگرم برطاق  بُستانِ کمانْ ابروی تو.

 

بشنوم آواز تو، آواز غرقِ رازِ تو،

بی خبر از پِی درایم در شبِ گیسوی تو.

 

شانه‌ات گردم، میان زلف تو جاخوش کنم،

تا ابد در خاطرم مانَد شَمیمِ موی تو.

 

سُرمه گردم کاشکی،  شاید نشینم بام و شام

بر دو مژگانت، دو چشمِ نرگسِ جادوی تو.

 

در نگاه تو نگاهم خیره می ماند اگر،

من ببینم شرم آن  چشمانِ خواب آلوی تو.

 

تو شدی صیّادِ منْ، منْ صید، پس کو دام و بند؟.

دام تو شیرینی لب های عنبر بوی تو.

 

می‌روم رو به سپیده‌، رو به صبح و رو به نور،

شاید اندر پرتو خورشیدْ، بینم روی تو.

 

 

آذر 1390

 

بهار!

 

باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟

در دل فیروزه ایش، مِهر نگارش چه شد؟

 

میکده ویران شده، پیر خَرابات کو؟

ساقیُ و سروُ و سبو، ساغر و سازش چه شد؟

 

سرو سَهی، قد خمید. ساغرِ ساقی شکست.

سیم برید از سه تار، بانگ هَزارش چه شد؟

 

باغ پُر از زاغ شد. بلبلِ بیدلْ بِنالْ.

گل زِ فراقت تکید، برگ و کُلالش چه شد؟

 

والی پر مدّعا، خلق به چاه افکند.

وادی مصرم کجاست؟ نام و نشانش چه شد؟

 

عشق ندارد دگر، هیچ نشانی ز عشق.

آن همه شور و شَرَر، عِزُّ و وقارش چه شد؟

 

شب پَره، پَر وا نکرد، عزم ثُریّا نکرد.

همدم پروانه سوخت. اشکِ گُدازش چه شد؟

 

برّه کجا می چَرَد؟ زیر تَجیر است گُل؟

قرقره کو؟ چرخ کو؟ نغمه چاهش چه شد؟

 

نیست دگر یار من، در پیِ من، وایِ من.

زلف سیه، قدِ سَرو، چشم سیاهش چه شد؟

 

 

اسفند 1389