من

مستفعل مستفعل مستفعل مستف
بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

تیر پنجاه و هفت خورشیدی مادرم بی جهت مرا زایید
به سلامت من آمدم هرچندچشم دنیا مرا نمی پایید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی شب ختم من از نبودن بود
شب سوم من آمدم دنیا ، بارسومی که خوب میدانید

کودکی دوره تشنح بود شب و پاشویه های پی در پی
کوره تب شراره می افروخت چه کشیدم؟ شما نمیدانید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی فصل آغاز قصه من بود
قصه ای را که بی سرانجام است قصه غصه پروریدن بود

من و تیر از کنار هم بودن بی تحرک به ناکجا رفتیم
دست آرش کمان کشی میکرد ؟یا به دست خود خدا رفتیم ؟

قصه من پُر از نبودن هاست پُـرِ پَـرهای لُخت پَـروانه
پُـرِ اندیشه های تکراری پُـر داردییِ فقیرانه

من ازاین قصه غصه ها دارم غصه هایی که کس نمیداند
کسی از اهل قصه ام اخر سخنی جز هوس نمیداند

من و پیشانی ام چه ناکامیم تف بر این روزگار لامذهب
توی خشکی نشسته از رنج صمد اندر ارس نمیداند

من و پیشانی ام همان دردیم که در امواج رود جاری بود
با حضور همیشه غم هم عطر گل های نو بهاری بود

من و دستم رفیق هم بودیم من و دستی که گاه گل می کاشت
دستم از دست حضرت مجنون قلمی رسم یادگاری داشت

قلمم را نگاه میدارم هر دو دستم قلم شود حتا
قلمم قصه مرا شاید بنویسد به گوشه فردا

 

#امیرحسین_مقدم

 

https://telegram.me/amir_h_moghadam

سراب

 

 

گذر عمر گذشت از سر ما هم به شتاب
قبل چل سالگیم کو ؟ به کجا رفته شباب

اینهمه روز و شبم رفت پی اندر پی هم
چشمها باز ولی یکسره بودیم به خواب

حاصل چلّه عمر از چه چنین هیچ شده
دلخوشیمان فقط این است یکی نیمه کتاب

پیش از این در نظر منظر ما رودی بود
پس چرا نیست در این دوره بجز نقش سراب ؟

حرف حق هم بزنی حکم به مستی بدهند
در زمانی که فقط حسرتمان گشت شراب

بس که شلاق زدند و نزدیم ایچ دمی
ناممان هم به غلط ثبت شده شیخ عذاب

هرکسی آمد و با ما  دَم لبخندی زد
دیو دیوانه سری بود نهان زیر نقاب

هرچه گفتیم که ما هم مثلا حق داریم
حکم کردند که حقست فقط حق عِقاب

هرچه آمد به سر از بی خردی هامان بود
مثل ضرب المثل تیر و پر و بال عُقاب

گذر عمر گذشت و غزل اما ، نگذشت
غزلم هم شده مانند دلم ، خرد و خراب

 

 امیرحسین مقدم

اسطرلاب عشق


درسرم پر میزند دائم هوای ناب عشق
چشم میبندم به امیدی که بینم خواب عشق

چشم هایت برده من را تا فراسوی خیال
چشم نه ، تصویری از معشوقه ام در قاب عشق

آی ابرو کمانی ،   موطلایی ، لب انار
بسته ای پای دلم ، با پیچ زلفت ، تاب عشق

از جنون تا عشق خطی در حد یک تار موست
از جنون گفتی چه ربطی هست یارا تا  ب عشق

ما فرودآورده ایم این سر به پابوس شما
باسلام و احترام عالیجناب ، ارباب عشق

طالع مارا چه دیدی روی گرداندی زما
بخت ما گم بوده از اول دراسطرلاب عشق

ماکه رسوای جهانیم اندکی هم بیشتر
آبرومان رفت آن شب تا چکید از آب عشق

بعدتو این خانه خالی مانده دیگر هیچ نیست
جز خیالاتی که من نامیده ام اسباب عشق

 

 

امیرحسین مقدم